PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گفتم - گفت با حافظ



امین شریفی
02-09-2010, 04:30 PM
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس‏
دیدم به خواب حافظ، توى صف اتوبوس
گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونه‏اى؟ گفت: در بند بى‏خیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏
گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد
گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش‏
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شیشه‏هاى رنگى‏
گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى
گفتم: بیا دو تایى لب تر کنیم پنهان
گفتا: نمى‏هراسى از چوب پاسبانان
گفتم: شراب نابى تو دست و پات دارى
گفتا: به جاش دارم وافور با نگارى‏
گفتم: بلند بوده موى تو آن زمان ها
گفتا: به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم به لحن لاتی: ‌«حافظ ما رو گرفتى ؟»
گفتا: ندیده بودم هالو به این خرفتى
<!-- / message --><!-- sig -->
__________________

آرمان بنافی
02-09-2010, 05:38 PM
امین جون یکم بد اومده و نمی تونم بخونم
لطفا ویرایشش کن

محمد مرادزاده
02-09-2010, 06:06 PM
ضمن تشکر از جناب شریفی، واقعا جالب بود!
تقدیم به امین جان

دهقان فداکاردیگه پیر شده ،
چوپان دروغگو دیگه دروغ نمیگه،
شنگول و منگول خودشون گرگ شدن ،
کوکب خانم دیگه اصلا حوصله مهمونا رو نداره،
کبرا تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه شاید به عشقش پتروس برسه،
پتروس دیگه اومده بود شهر بچه شهری شده بود و حالا عشق کبری دیوونه اش کرده،
روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسه است،
حالا موشها همه کنکور قبول شدن دانشگاه موشها رو باز کردن،
حسنک گوسفنداشو رها کرده اومده شهر 24ساعته در مدرسه دخترو نه پرسه میزنه تا زیدش بیاد با هم برن پارک،
آرش کمانگیر بدجور معتاد شده،
شیرین بد جور خسرو و فرهاد رو پیچونده با دوست پسرش رفته اسکی،
رستم اسبشو فروخته یه موتور سیکلت هوندا گرفته تو خیابونا ویراژ میره....

محمد سراج زاده
02-09-2010, 08:10 PM
آقاي شريفي ما كه ندونستيم چي ارسال كردي.اما در جوابت شعر طنزي از سعدي برات مي گم

همانند هر روز اخمو دبیر

به کرسیش بنشست چونان امیر

در آغاز کردش حضور و غیاب

سپس شد به کار سوال و جواب

به نوبت ز هر کس سوالی نمود

کمی خوب و بد را چنین آزمود

پس از چند تن گفت : محسن بخوان

زبر شعر سعدی شیرین زبان

پسر مضطرب،هول، مِن مِن کنان

چنین کرد ابیات سعدی بیان

بنی آدم اعضایِ . . .یکدیگرند

که در . . آفرینش . . ز یک گوهرند

چو عضوی به دردآورد. . . روزگار

دگر عضوها را . . . . نماند . . . قرار

تو کز اِ . . تو کز اِ . . کمک کن خدا

معلم خشن گفت: ماندی چرا؟

کمی دانش آموز خاموش شد

چرا شعر سعدی فراموش شد

زبان بسته محسن لبش باز کرد

سخن گفت : با نا له و آه و درد

اجازه پدرمان مریض است و زار

ندارد دگر طاقت کسب و کا ر

پس از مدرسه جور بابا کشم

روم مزرعه رنج دنیا کشم

ببین پینه دارد دو دستم هنوز

ز من کینه دارد دو دسنم هنوز

شبا مست خوابم خمارم خمار

به دور از شما ، گیج و منگ و نزار

غذا خورده نا خورده یک گوشه مَن

تَلَف می شوم خسته از درد تَن

ندارم رمق تا غذایی خورم

نه جانیّ و نایی که چایی خورم

کجا نوبت مشق فردا شود

کجا فرصت حفظ شعرا شود

معلم برافروخته، داد زد

سر طفل بیچاره، فریاد زد

غلط کردی ای خنگِ بی دست و پا

سه خط شعر از بر نکردی؟ چرا؟

به من چه که بابات پیراست و زار

مریض است و بیمار و بی کسب و کار

به من چه پس از مدرسه، بی امان

روی مزرعه، بهر کار گران

به من چه دو صد پینه داری به دست

ویا خسته ایّ و خماریّ و مست

به من چه تلف می شوی وقت خواب

غذایی نخورده ننوشیده آب

به من چه نداری توان و رمق

که نانی خوریّ و کنی وَقُّ وَق

به من چه گدا هستی و زردرو

پسر گفت : هان ! آخرین بیت او

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

محمد سراج زاده
02-09-2010, 08:19 PM
من درست اين شعر رو براتون مينويسم:
نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس

گفتم: سلام حافظ گفتا عليك جانم
گفتم: كجا روي؟ گفت والله خود ندانم

گفتم: بگير فالي گفتا نمانده حالي
گفتم: چگونه‌اي؟ گفت در بند بي خيالي

گفتم: كه تازه تازه شعر وغزل چه داري ؟
گفتا: كه مي‌سرايم شعر سپيد باري

گفتم: ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شد
گفتم: رقيب! گفتا: او نيز كله پا شد

گفتم: كجاست ليلي؟ مشغول دلربايي؟
گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايي

گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز؟
گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز

گفتم: بگو زمويش گفتا كه مش نموده
گفتم: بگو ز يارش گفتا ولش نموده

امین شریفی
02-10-2010, 01:09 PM
آقای سراج به خاطر اینکه بتونی بخونیش باید نیت کنی و حضور قلب داشته باشی
http://diau.ir/forum/richedit/cliparts/popo_emotions_addon/yarr.png

محمد سراج زاده
02-10-2010, 01:15 PM
آقاي شريفي حداقل برامون بخونش تا ببينيم اين نيت ؛وحضور قلبي چه شكلي كه ما نداريم.http://diau.ir/forum/richedit/smileys/YahooIM/21.gif http://diau.ir/forum/richedit/smileys/YahooIM/106.gif

محمد مرادزاده
02-10-2010, 03:45 PM
والله ما که راحت خوندیمش و هیچ مشکلی هم نداشت
نمیدونم شما چرا نتونستین بخونینش
حتما خشوع و خضوع شما کم بوده

سعید رضازاده
02-10-2010, 04:31 PM
ممنون امین جان..
واقعاً شعر جالبی بود.. یک شعر اجتماعی عالی..
یه 20 بخاطر این شعرت.. {معادلش 20 تا امتیاز مثبت برای آقا امین گل}