روزی به ایستگاه آخر زندگی می رسیم
تا چشم گشودی کمی چرخیدی
وقت رفتن رسید
آری عمر به یک پلک به هم بر زدنی می گذرد
و تو در این مسیر کوتاه
چقدر هوشیاری؟
تا به حال درخود فرو رفته ای
تا که دریابی از روزی که با گریه به این چرخ گردون پا نهادی،
تا به امروز ،که در جاده پر پیچ و خم و خاکی زندگی به پیش می روی
و رو به فردایی تاریک
در حرکتی،
چه کارهایی کرده ای.
همه در دور زمان گم شده ایم.
روزها تکراریست.
در پی هیچ ،کمی سر در گم،
آخرین ایستگاه نزدیک است.
تو که امروز هنوز بیداری،
تو که از گردش ایام کمی هوشیاری
تو بدان،
که دگر وقت نماندست ز راه،
آخرین ایستگاه نزدیک است.