فایل پیوست 3424
آدمی که هنوز حرف میزنه،
هنوز امیدی داره
و امیدی بهش هست،
اما کسی که سکوت میکنه،
دیگه آخراشه،
هرچند که به نظر
هیچ وقت به آخرش نرسه
نمایش نسخه قابل چاپ
فایل پیوست 3424
آدمی که هنوز حرف میزنه،
هنوز امیدی داره
و امیدی بهش هست،
اما کسی که سکوت میکنه،
دیگه آخراشه،
هرچند که به نظر
هیچ وقت به آخرش نرسه
https://s4.uupload.ir/files/617de688583d7_d88o.jpg
پشت هيچستانم
پشت هيچستان جايي است
پشت هيچستان رگ هاي هوا ، پر قاصد هايي است
که خبر آرند ، از گل واشده دورترين بوته خاک
روي شن ها هم ، نفش هاي سم اسبان سواران ظريفي است که صبح
به سر تپه معراج شقايق رفتند
پشت هيچستان ، چتر خواهش باز است ؛
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود ،
زنگ باران به صدا مي آيد.
آدم اينجــــــــا تنهـــــاست
و در اين تنهايي ، سايه ناروني تا ابديت جاري است .
به سراغ من اگر مي آييد ،
نرم و آهسته بياييد ، مبــــــادا که ترک بر دارد ؛
https://s4.uupload.ir/files/photo_20...-15-3_fwpo.jpg
باز هم براي تو
هنوز هم عاشقانه هايم را
عاشقانه براي تو مينويسم
هنوز هم در ازدحام اين همه بي تو بودن
از با تو بودن حرف ميزنم
هنوز هم باور دارم
عشق ما جاودانه است
اينروزها ديگر پشت پنجره مينشينم و
به استقبال باران ميروم
ميدانم پاييز
هنوز هم شورانگيز است
ميدانم يکي از همين روزها
کسي که نبض زندگي من است
کسي که تمامي نفسهاي من است
کسي که جز تو نيست
باز ميگردد
ميدانم تمام ميشود
و ما رها ميشويم
پس بگذار بخوانم:
تو اولين عشق منو
آخرين عشق من تويي
نرو منو تنها نذار
که سرنوشت من تويي
https://s4.uupload.ir/files/photo_20...-15-4_pk4v.jpg
خدا گفت : ليلي يک ماجراست. ماجرايي آکنده از من. ماجرايي که بايد بسازيش.
شيطان گفت: تنها يک اتفاق است بنشين تا بيفتد.
آنها که حرف شيطان را باور کردند نشستند و ليلي هيچ گاه اتفاق نيفتاد.
مجنون اما بلند شد رفت تا ليلي را بسازد.
خدا گفت: ليلي درد است .
درد زادني نو.
تولدي به دست خويشتن.
شيطان گفت: آسودگي است .
خيالي است خوش.
خدا گفت: ليلي رفتن است.
عبور است و رد شدن.
شيطان گفت: ماندن است.
فرو ريختن در خود.
خدا گفت: ليلي جستجوست.
ليلي نرسيدن است و بخشش
https://s4.uupload.ir/files/photo_20...19-32_ghym.jpg
تو که معنای واژه ی دوستی را به من آموختی
ومعنای واژه ی (زیبا ترین) را
تو که رنگ مهربانی را نشانم دادی
رنگ عشق و عشق ورزیدن ، رنگ خوبی را
تو که طعم عسلین معرفت بر من چشاندی
مرا با قطره ی اشکم به آرامش نشاندی،
تو می آیی به ذهنم دم به دم ،هر روز
تو می آیی کنارم بهتر از هر روز
از میان پج پچ اطلسی های سفید و صورتی می آیی
خوشرنگ تر از دیروز
تو هر روز تازه ای
تو هر روز یک روز تازه ای
بدون کینه و حسد،بدون ترس
تو ماه آسمان دوستی ام هستی ،تو ای و بس!
.
.
https://s4.uupload.ir/files/photo_20...-32-2_76v0.jpg
ببین او چقدر آرام است!
او خودش را دوست می دارد
وتمام جسم و روحش را مقدس می شمارد
او خداوندی درون سینه اش دارد
و به یادش روز و شب ها ذکر می خواند
قدر آنچه هست و دارد خوب می داند
و وتمام جسم و روحش را الهی می شمارد
در درون خود به رویا های زیبا دست می یابد،
وبه کار دیگران، کاری ندارد.........!!!!!
او همیشه جمله ای دارد که می گوید:
(شادمانی حقیقی در درون سینه ی من خانه دارد)
و تو می دانی چرا!
چون خودش را دوست می دارد....
https://s4.uupload.ir/files/617de686587df_g1fu.jpg
هرگاه دفتر محبت را ورق زدي
و هرگاه زير پايت خش خش برگها را احساس كردي
هرگاه در ميان ستارگان آسمان تك ستاره اي خاموش ديدي
براي يكبار در گوشه اي از ذهن خود
نه به زبان
بلكه از ته قلب خود بگو:
يادت بخير
https://s4.uupload.ir/files/617de69181dc4_6ary.jpg
نگران نباش
من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام
که دیگر هیچ وعده ی بی سرانجامی
خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند!
حالا یاد گرفته ام که...
فراموشی ،
دوای درد همه ی نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست...
یاد گرفته ام که...
از هیچ لبخندی خیال دوست داشتن به سرم نزند ...
یاد گرفته ام که ...
بشنوم:
تا فردا ...
و به روی خودم نیاورم که فرداها هیچ وقت نمی آیند
https://s4.uupload.ir/files/photo_20...-32-3_smu5.jpg
گاه آنقدر پیر می شوم که اردیبهشت را از یاد می برم!
با من سخن از عشق نگو!
چرا که من٬
ایمان به سادگی را در خوابهای کودکانه ام از دست داده ام!
دیگر از من حرفی نمی شنوی ٬
من از باز خوانی این خوابها خسته ام ...
عبور می کنم از مرز هر چه دیوار٬
تا بیابم فصل آغازم را
اردیبهشت...
با من سخن از عشق نگو!
"ونوشه"
https://s4.uupload.ir/files/photo_20...-32-4_r1o5.jpg
ما تماشا چیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر امدیم!
خیلی دیر…
پس به ناچار
حدس می زنیم،
شرط میبندیم،
شک میکنیم …
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.