تو چه دانی که پس هر نگه ساده من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست
یا نگه تو که پر عصمت و ناز
بر من افتد چه عذاب و ستمی است
نمایش نسخه قابل چاپ
تو چه دانی که پس هر نگه ساده من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست
یا نگه تو که پر عصمت و ناز
بر من افتد چه عذاب و ستمی است
تا روی ترا بدیدم ای بت ناآگاه * ***سرگشته شدم ز عشق گم کردم راه
روزی شنوی کز غم عشقت ایماه **** گویند بشد فلان که انالله
تو آبی و ما جمله گیاهیم همه ** ** تو شاهی و ما جمله گداییم همه
گوینده توئی و ما صداییم همه *** * جوینده توئی چرا نیاییم همه
تو توبه مکن که من شکستم توبه **** هرگز ناید ز جان مستم توبه
صدبار و هزاربار بستم توبه **** خون میگرید ز دست دستم توبه
هر گل که به طرف گلستان میخندد
بروضع جهان گذران میخندد
این غمکده چون در خور غم خوردن نیست
با تنگدلی ، غنچه از آن میخندد
s000000T