( مشاهده پاسخ شماره 1 تا 3 / از مجموع 3 پاسخ )

موضوع: تا دیر نشده زندگی کن

  1. #1

    تاریخ عضویت
    Apr 2010
    رشته
    مهندسی شيمي
    سن
    35
    نوشته ها
    683

    پیش فرض تا دیر نشده زندگی کن

    زندگی کن

    هنوز هم بعد از این همه سال، چهره‌ی ویلان را از یاد نمی‌برم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت می‌کنم، به یاد ویلان می‌افتم …
    ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانه‌ی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت. ویلان، اول ماه که حقوق می‌گرفت و جیبش پر می‌شد، شروع می‌کرد به حرف زدن …
    روز اول ماه و هنگامی‌که که از بانک به اداره برمی‌گشت، به‌راحتی می‌شد برآمدگی جیب سمت چپش را تشخیص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.
    ویلان از روزی که حقوق می‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته می‌کشید، نیمی از ماه سیگار برگ می‌کشید، نیمـی از مـاه مست بود و سرخوش.من یازده سال با ویلان هم‌کار بودم. بعدها شنیدم، او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل می‌شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می‌کشید. به سراغش رفتم تا از او خداحافظی کنم.
    کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن، عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کند زندگی‌اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند؟
    هیچ وقت یادم نمی‌رود. همین که سوال را پرسیدم، به سمت من برگشت و با چهره‌ای متعجب، آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: کدام وضع؟
    بهت زده شدم. همین‌طور که به او زل زده بودم، بدون این‌که حرکتی کنم، ادامه دادم :
    همین زندگی نصف اشرافی، نصف گدایی!!!
    ویلان با شنیدن این جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
    تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟
    گفتم: نه !
    گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟
    گفتم: نه !
    گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتی؟
    گفتم: نه !
    گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟
    گفتم: نه !
    گفت: تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟
    گفتم: نه !
    گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟
    با درماندگی گفتم: آره، …. نه، … نمی دونم !!!

    ویلان همین‌طور نگاهم می‌کرد. نگاهی تحقیرآمیز و سنگین ….

    حالا که خوب نگاهش می‌کردم، مردی جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله‌ای را گفت. جمله‌ای را گفت که مسیر زندگی‌ام را به کلی عوض کرد.
    ویلان پرسید: می‌دونی تا کی زنده‌ای؟
    جواب دادم: نه !
    ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی. !
    ویرایش توسط داراب حسن پور : 04-25-2010 در ساعت 11:50 PM
    سبزتيم

    زانو نميزنم حتي اگر سقف آسمان از قد من كوتاه تر باشد

    (كورش كبير)


  2. #2

    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    رشته
    مهندسی شیمی
    سن
    36
    نوشته ها
    2,470

    پیش فرض

    به قوله ... باید زندگانی کرد نه زندگی. (زندگی به معنای زنده ماندن)
    داستان بسیار جالبی بود.. کوتاه و تاثیرگذار.. مرسی داداش..


  3. #3

    تاریخ عضویت
    Apr 2010
    رشته
    مهندسی شيمي
    سن
    35
    نوشته ها
    683

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید رضازاده نمایش پست ها
    به قوله ... باید زندگانی کرد نه زندگی. (زندگی به معنای زنده ماندن)
    داستان بسیار جالبی بود.. کوتاه و تاثیرگذار.. مرسی داداش..
    چيز قابل داري نبود دادا
    سبزتيم

    زانو نميزنم حتي اگر سقف آسمان از قد من كوتاه تر باشد

    (كورش كبير)


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. و ای زندگی............
    توسط پروان در انجمن شعر و داستان
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 04-21-2010, 11:38 AM
  2. دانستنی هایی درباره زندگی در فضا
    توسط محمد سراج زاده در انجمن دانستنی ها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-09-2010, 10:15 AM
  3. زندگی کجایی/
    توسط saede در انجمن سایر موضوعات
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: 01-06-2010, 04:01 AM
  4. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 12-13-2009, 12:18 AM
  5. غیرفعال کردن نمایش تعداد ایمیل های خوانده نشده در ویندوز XP
    توسط ario barzan در انجمن ترفندها و نکات سیستم عامل
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-14-2009, 04:32 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •