تو دلم یک "آخ جون"گفتم چی بهتر از این ؟!!!
..................
سوار شدم انقد سرم داغ بود که پیشونیم رو به شیشه چسبوندم ...گلو دردم بدتر شده بود ...
سرفه کردم شاید بهتر شم اما فایده نداشت…خنکی شیشه ماشین حالم رو بهتر می کرد ....
مسیر شرکت تا خونه طولانی بود پس بهتر بود یک چرتی بزنم...
یاد سرویس کارکنان شرکت ها افتادم که وقتی صبح ها چشمم بهشون می افتاد همه خواب بودن!!!!
از این فکرم یک لبخند پر رنگ به روی لبام اومد اخه ماشین شریف شباهتی به سرویس نداشت!!!!!!!!!!!!!!!!!
……………………
سیاوش
طاهر پور چشمهاشو بست ...فکر کردم خوابه اما تو اون حالت خندید!!!منشی دیوونه نداشتم که شکر "خدا"پیدا کردم
شاید یک جک واسه خودش تعریف کرد!!!!پس خواب نبود برای اینکه از این حالت درش بیارم پامو روی گاز گذاشتم...
ماشین با شتاب جلو می رفت...حواسم بهش بود ...منتظر عکس العملش بودم کمی بیشتر گاز دادم
افتادم تو لاین خلوت تر حالا قشنگ می تونستم سرعت بگیرم ...چشم هاشو باز کرد از سرعت بالام فوری صاف نشست...
حالا من بودم که می خندیدم,سفت نشسته بود متوجه عضلات منقبض شدش بودم ...مچ دستاش رو روی پاهاش گذاشته بود...
کمی بیشتر گاز دادم ...نگاهم کرد ترس تو چشمهاش رو بدون نگاه کردن بهش حس می کردم ...
دور برگردون اول رو "ماهرانه"با شتاب پیچیدم ...دوست داشتم بهم بگه یواش تر برو تا سرعتم رو کم کنم
اما اون چیزی نمی گفت !!!!
………………………………
مریم
قلبم تاپ تاپ میزد خدایا سالم برسم خونه ,صدتا "صلوات" می فرستم
نه نه صدتا کمه هزارتا می فرستم فقط صحیح و سالم برسم
..... ………………
رسیدیم دیگه مسیر رو خودش بلد بود احتیاجی نداشت راهنماییش کنم وقتی نگه داشت سرم گیج می رفت...
ازش تشکر کردم وقتی که پیاده شدم تعادل نداشتم!!! مثل ادم های مست چپ و راست می شدم
اونم فقط گفت شب بخیر و گازش رو گرفت و رفت.....
حالا باید صلوات هایی رو که نذر کرده بودم رو می فرستادم!!!!
………………………………
سیاوش
طاهر پور وقتی پیاده شد تعادل نداشت خیلی مقاومت کردم که جلوش نخندم واسه همین زود گازشو گرفتم و راه افتادم
تو کل مسیر فقط خندیدم چشمهاش دو دو میزد ,چقدر مغرور بود که ازم نخواست یواش تر برونم...
چقر با فرگل فرق داشت اگه جای اون فرگل نشسته بود الان گوشام از شدت جیغاش سوت می کشید!!!
……………………………
شب موقع خواب یک لحظه طاهرپور تو فکرم اومد اسمش یادم نمی اومد چقد بد بود که من اسم ها یادم نمی موند...
فردا باید از معین اسمشو بپرسم ...
........................
صبح همزمان با معین رسیدم خواستم از پله ها بالا برم که یادم اومد باید از معین اسم طاهرپور رو بپرسم
وارد طبقه اول شدم من هیچ وقت اونجا نمی رفتم مگه تو مواقع "ضروری" اینو همه می دونستن …
در اتاق همه کارمندها باز بود همه به احترامم بلند شدن اما من بی توجه به اونا یک راست رفتم تو اتاق معین...
جا خورد گفت سیاوش چی شده؟؟؟گفتم هیچی بشین فقط خواستم بدونم اسم این دختره چیه؟؟؟
گفت کدوم دختره ؟؟گفتم همین طاهر پور ...یک ابروشو بالا انداخت ...گفت فکر کنم "مریم "…گفتم اوکی فعلا ...
صدام کرد برگشتم، گفتم چیه؟گفت اسمشو ....
پریدم تو حرفش نذاشتم تو ذهنش ماجرای الکی بسازه فقط گفتم "همینطوری پرسیدم "
ادامه دارد....
نویسنده : آرزو امانی _ آری_
جهت ارتباط با نویسنده :
آری