با کمک صدف میز شام رو جمع کردم و با یک سینی چای پیش دوستانم برگشتیم...
از ته دل واسه پذیرایی آبرومندمون خوشحال بودم...
مشغول گپ و گفت بودیم که همسر علی رو به صدف کرد و گفت :
- نوبتی هم باشه نوبت هدیه های شماست ... بهترین قسمت این جشنها هدیه دادن و هدیه گرفتنشه...
با حرفی که همسر علی زد ، صدف سریع بهم نگاه کرد ...
از نگاهش ته دلم غمی قد یک کوه نشست...
صدف لبخندی به همسر علی زد و گفت :
- قرار گذاشته بودیم تو خلوت خودمون هدیه ها رو رد و بدل کنیم...
ولی حالا که شما اصرار دارید هدیه ها رو ببینید ما هم می گیم چشم و هدیه ها رو جلوی شما میاریم!!!
با حرف صدف حسابی جا خوردم و سفت رو صندلی نشستم...
صدف بهم اشاره کرد که باهاش به اتاق خوابمون برم !
*****************************
رو تخت نشستم و گفتم :
- حالا چیکار کنیم ؟
صدف از کشوی میز توالتش جعبه صورتی رنگی بیرون آورد و گفت :
- انگشتر نشونم رو کسی ندیده همون رو میزارم تو جعبه تا جلوی جمع بهم بدی...
از رو تخت بلند شدم و گفتم :
- نه...صدف با من اینکار رو نکن...من دیگه دارم از خجالت آب می شم...
اصلا چرا من رو انتخاب کردی ؟مگه روز خواستگاری بهت نگفتم آه در بساط ندارم
و کلی به این و اون بدهکارم ؟ چرا قبولم کردی ؟ چرا نزدی تو ذوقم و بگی "" برو عــــــــــــــــــمو رد کارت ؟؟؟ !!! ""
صدف رو پنجه های پاش بلند شد و گفت :
- چون دوستـت داشتم...
جعبه رو به روی میز گذاشتم و گفتم :
- اشتباه کردی...من ارزش این دوست داشتن رو نداشتم و ندارم !
صدف نوک بینیم رو بوسید و گفت :
- مصطــــــــــــــــــــــ ـــــــــفی بس کن...خیلی وقته اومدیم تو اتاق...الان بهمون شک می کنن...
جعبه رو برداشتم و گفتم :
- حالا واست چی خریدم ؟
صدف خنده کوچولویی کرد و گفت :
- برو دیگه...برو منم الان میام...تو هوا بوسه ای برای عشقم فرستادم و گفتم :
- باشه...زود بیا...
***************************
صدف با یک بسته کادو پیچ شده کنارم نشست و گفت :
- خب اول شما هدیه ات رو میدی یا من ؟
همه حواسم به بسته توی دستش بود...با لحن کشداری بهش گفتم :
- اول مـــــــــــــن مـــــــــیدم !
با باز شدن در جعبه همه دست و سوت زدن و به صدف تبریک گفتن...
عشقم با ذوق و شوق انگشتر رو تو انگشتش کرد و گفت:
- مصطفی جان خیلی قشنگه...
از فیلم بازی کردن بی نقصش لبخندی زدم و گفتم :
- قابل تو رو نداره...ببخش اگه خیلی ناچیز و ناقابله !
صدف لبخند صادقانه ای زد و گفت :
- یک دنــــــــیــــــــــــا قابله !
***************************
با باز کردن کادوی صدف و دیدن یک پلیور آبی نفتی ،
چشم هام رو برای چند لحظه بستم تا غم نگاهم دل عشقم رو نلرزونه...
توقع داشتم یکی از لباس های پوشیده نشده ام رو تو کاغذ کادوی پر از قلب ببینم اما حدسم اشتباه بود...
صدف با کادوی قشنگش حسابی من رو خجالت زده کرد طوری که یادم رفت ازش تشکر کنم...
علی دوربین رو به روی من و صدف تنظیم کرد و گفت :
- خب ...لطفا لبخند بزنید...
نگاهی به عشقم کردم و با دیدن چشم های خندونش لبخندی تو دوربین زدم و ....((📸))
**************************
پلیور رو جلوی اینه تنم کردم و گفتم :
-چــــــــــــــــــــرا وقتی به خواستگاریت اومدم بهم نگفتی ""برو عمو رد کارت ؟ ""
چرا عین دخترهای دیگه دست رد به سینه ام نزدی...
صدف به سمتم دوید و گفت :
- مصطفـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــی خیلی پرویی...خیلی...
سریع بغلش کردم و اروم در گوشش گفتم :
- تو من رو با خوبی هات پرو کردی...صدف تا تهش باهام بمون...دلگرمی من فقط تویی...فقط تو !!!
عشقم تو چشم هام خیره شد و گفت :
- مصطفی به خدا تا تهش هســــــــــــــــــــتــ ـــــ❣م...
پــــــــــــــــایان
26/8/1395
19:10
نویسنده : آرزو امانی _ آری_
جهت ارتباط با نویسنده :
آری