صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
( مشاهده پاسخ شماره 1 تا 10 / از مجموع 15 پاسخ )

موضوع: حقیقتی دردناک

  1. #1

    Exclamation حقیقتی دردناک






    از پسرک فقیر پرسیدند :

    تا بحال دروغ گفته ای ؟

    پسرک گفت :

    دروغ هایم زمانی شروع شد که

    موضوع انشایم این بود :

    تابستان را چگونه گذرانده اید ؟








    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

  2. #2

    Exclamation مجلس ترحیم خودم



    پ . ن : زیباست پیشنهاد می کنم با تامل بخوانید ! !
    . .



    =========================



    مجلس ترحیم خودم



    آمدم مجلس ترحیم خودم ،
    همه را می دیدم
    همه آنهایی که نمی دانستم
    عشق من در دلشان ناپیداست

    واعظ از من می گفت ،
    از نجابت هایم ،
    از همه خوبیها
    و به خانم ها گفت :
    اندکی آهسته
    تا که مجلس بشود سنگین تر ،
    راستی این همه اقوام و رفیق! ! !
    من خجل از همه شان
    من که یک عمر گمان می کردم
    تنهایم
    و نمی دانستم
    من به اندازه یک مجلس ختم ،
    دوستانی دارم

    همه شان آمده اند ،
    چه عزادار و غمین
    من نشستم به کنار همه شان ،
    وه چه حالی بودم ،
    همه از خوبی من می گفتند
    حسرت رفتن ناهنگامم ،
    خاطراتی از من
    که پس از رفتن من ساخته اند
    از رفاقت هایم ،
    از صمیمیت دوران حیات
    یک نفر گفت : چه انسان شریفی بودم
    دیگری گفت فلک گلچین است

    یک نفر هم می گفت :
    " من و او وه چه صمیمی بودیم "
    و عجیب است مرا ،
    او سه سال است که با من قهر است . . .

    یک نفر ظرف گلابی آورد ،
    و کتاب قرآن
    که بخوانند کتاب
    و ثوابش برسانند به من
    گرچه بر داشت رفیق ،
    لای آن باز نکرد
    و ثوابی که نیامد بر من ،

    آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
    آمد آن گوشه نشست ،
    من کنارش رفتم
    اشک در چشم ، عزادار و غمین
    خوبی ام را می گفت
    چه غریب است مرا . . .

    آن ملک آمد باز ،
    آن عزیزی که به او گفتم من
    فرصتی می خواهم
    خبر آورد مرا ،
    می توانی برگردی
    مدتی باشی ، در جمع عزیزان خودت
    نوبت بعد ، تو را خواهم برد

    روح من رفت کنار منبر
    و چه آرام به واعظ فهماند
    اگر این جمع مرا می خواهند
    فرصتی هست مرا و
    می توانم برگردم

    من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند ،
    باعث این همه غم خواهم شد
    روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
    زنده خواهم شد
    باز واعظ آهسته بگفت ،
    معذرت می خواهم
    هه خبری تازه رسیده ست مرا
    گوییا شادروان مرحوم ،
    زنده هستند هنوز
    خواهرم جیغ کشید و غش کرد
    و برادر به شتاب ،
    مضطرب ، رفت که رفت
    یک نفر گفت : " که تکلیف مرا روشن کن
    اگر او مرد ، خبر فرمایید
    سوگواری بکنیم ،

    عهد ما نیست ،
    به دیدار کسی ، کو زنده است ،
    دل او شاد کنیم
    کار ما شادی مرحومان است " ! ! !
    واعظ آمد پایین ،
    مجلس از دوست تهی گشت عجیب
    صحبت زنده شدن چون گردید ،
    ذکر خوبی هایم
    همه بر لب خشکید

    ملک از من پرسید :
    پاسخت چیست ؟
    بگو؟
    تو کنون می آیی ؟
    یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی ؟

    چه سوال سختی ؟
    بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
    زنده باشم بی دوست ؟
    مرده باشم با دوست ؟
    زنده باشم تنها ،
    مرده در جمع رفیقان عزیز ،
    من که در حیرتم از کرده ی این مردم نیز . . . ! ! !
    کاش باور بکنیم ،
    کاش بیدار شویم ،
    خوب اندیشه کنیم ،
    معنی واقعی امدن و رفتن چیست ؟
    کاش دلی شاد کنیم تا هنوز در بر ماست . . . ! ! !


    شاعر
    : سهراب شبگرد






    ویرایش توسط مریم : 08-29-2016 در ساعت 10:23 PM
    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

  3. #3

    Exclamation




    آدم ها در یک لحظه . . .

    با یک تلفن . . .

    با یک جمله . . .

    با یک نگاه . . .

    با یک اتفاق . . . .

    با یک نیامدن . .

    با یک دیر رسیدن . . .

    با یک " باید برویم " . . .

    و با یک " تمام کنیم " پیر می شوند

    آدم ها را لحظه ها پیر نمی کنند . .
    آدم را آدم ها پیر می کنند ! ! !




    ویرایش توسط مریم : 08-29-2016 در ساعت 10:26 PM
    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

  4. #4

    پیش فرض




    یکی بود یکی نبود
    این داستان زندگی ماست
    همیشه همین بوده
    یکی بود یکی نبود
    در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن .
    با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد .
    هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،
    که یکی بود ، دیگری هم بود .
    همه با هم بودند .
    و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
    از دارایی ، از آبرو ، از هستی .
    انگار که بودنمان وابسته به نبودن دیگریست .
    هیچ کس نمی داند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .
    و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
    و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .
    "
    هنر نبودن دیگری " . . . . .
    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

  5. #5

    پیش فرض






    زمانی تلفن کم بود ،

    اما آدم های زیادی بودند

    که بهشان زنگ بزنیم و

    یکدل سیر حرف برنیم . . .


    حالا تلفن ها زیاد است

    اما آدم های کمی هستند

    که دلمان حرف هایشان را می خواهد . .











    ویرایش توسط مریم : 09-18-2016 در ساعت 11:07 PM
    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

  6. #6

    پیش فرض

    ﻋﮑﺎﺱ :
    می تونم ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟
    ﭘﺴﺮ :
    ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ؟
    ﻋﮑﺎﺱ :
    ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻮﻟﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ
    ﭘﺴﺮ :
    می تونی ﺑﻬﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ ؟
    ﻋﮑﺎﺱ :
    ﭼﻪ ﮐﻤﮑﯽ؟
    ﭘﺴﺮ :
    ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ می تونی ﺑﻪ ﺟﺎ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ ﮐﻨﯽ؟
    ﻋﮑﺎﺱ :
    ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ عجله ﺩﺍﺭﻡ . . .

    بعضی فقط به ظاهر ، انسانند ! !
    کاش انسانیت را یاد بگیریم . . . !



    تصاوير پيوست شده
    ویرایش توسط مریم : 04-09-2017 در ساعت 10:16 PM
    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

  7. #7

    پیش فرض




    برای این حقیقت تلخ متاسفم!!!!


    لینک دانلود:

    تصاوير پيوست شده
    • نوع فایل: jpg 2121.jpg (148.2 کیلو بایت, 16 نمايش)
    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

  8. #8

    پیش فرض


    شهر من!!

    کاش...


    ویرایش توسط مریم : 05-10-2017 در ساعت 03:12 PM
    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

  9. #9

    پیش فرض



    کاش دلمان بزرگ بود ، به بزرگی دل این کودک






    تصاوير پيوست شده
    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

  10. #10

    Exclamation





    این تصویر فاجعه است

    مگر چند نفر چنان به نان شب محتاج بوده‌اند که از نانوایی تقاضای نان نسیه کرده‌اند؟


    تصاوير پيوست شده
    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. حیواناتی که در کشتی نوح جای نداشتند
    توسط داراب حسن پور در انجمن دانستنی ها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 04-23-2010, 09:07 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •