شرح ماجرا از زبان جسدی که پس از 45 دقیقه زنده شد..!!
طبق اظهارات پرستار 36 ساله بخش آی سی يو بيمارستان امام خمينی ،
محمد شفيعي متولد 1327 در آي سي يو دچار ايست قلبي شد
و در حدود چهل و پنج دقيقه تا يك ساعت روي ايشان عمليات سي پي آر (احياءقلبي- ريوي) انجام شد.
ولي چون نتيجهاي نداشت بيمار فوت شده اعلام گرديد و تمام دستگاهها را از او قطع كردند.
تا آن كه بعد ازگذشتن زماني نسبتا طولاني خانم دكتر صداقت براي امضا كردن جواز دفن به آن جا آمد
ولی درعين ناباوري ضربان بسيار ضعيفي را حس كرد
و به سرعت سي پي آر را مجدداً شروع کرد و جسد پس از 45 دقيقه زنده شد!
شرح ماجرا از زبان خود بیمار
احساس خستگي مفرط ميكردم، حسي شبيه به زجر.
مدت زيادي طول نكشيد تا تبديل به يك حس عميق لذت بخش شد… دلم غش ميرفت!
يك خوشي بسيار دلپذير… در فضا رها شدم.
دراتاق پرستاران را ديدم كه روي كسي خم شدهاند و در حال ماساژ قلبي،… هستند.
اول متوجه نشدم او كيست ولي بعد كه چهره او را ديدم به شدت جاخوردم!
خودم بود… زمان برايم صفر شده بود. انگار همه جا حضور داشتم در همان لحظه، لحظه تولدم را ديدم،
مادرم را ديدم كه در حال به دنيا آوردن من بود. بعد خودم را آنجا ديدم كه خوابيده بودم.
دكترها و پرستارها كنار رفته بودند. من مرده بودم. ديدم كه چشمان و شست پاهايم را بستند
و ملحفه را روي صورتم كشيدند. يكدفعه بالاي سرم فردي را ديدم كه نميشد تشخيص داد زن است يا مرد.
او بلند قد وخوش اندام، و به قدري زيبا بود كه بي اغراق درهمان لحظه عاشقش شدم!
حيف كه نمي توانم زيبايي او را وصف كنم! در تمام عمرم كسي را به اين زيبايي نديده بودم.
لباس كرم رنگ بر تن داشت كه بر روي آن پارچهاي سفيد انداخته بود. به من گفت: چه شده؟ (به زبان فارسي).
گفتم: پدرم را ميخواهم. گفت: بيا پدرت اينجاست. پدرم را ديدم كه بالاي بسترم گريه ميكند.
هرچه صدايش زدم، صدايم را نشنيد، بعد فهميدم كه فقط او ميتواند صداي مرا بشنود.
گفتم: به نظرم او همان كسي بود كه ما عزرائيل ميناميم يا شايد فرشته مرگ. با آن فرد جايرفتيم.
مردي را ديدم كه نشسته بود و آن فرد زيبا بسيار به او احترام ميگذاشت.
5 گوي نوراني دراطرافش بودند ولي نور آنها چشم را آزار نميداد. يك گوي را به سمت من گرفت.
فرد زيبا رو به من گفت: بگيرش. تا گرفتم خودم را در i.c.u ديدم
كه دكتري با دستگاه الكتروشوك مشعول شوك دادن به قلب من بود.
جالب آن بود كه در طي آن چند روز در آی سی یو ما پنج نفر بوديم كه آن 4 نفر مردند.
البته من هم مردم ولي باز زنده شدم!
از او پرسیدم :
– آيا قبل از اين تجربه متوجه شده بوديد كهنزديك مرگ هستيد؟
شفيعي: بله. وقتي آخرين بار در خانه بودم، قبل از آن كه وارد مرحله بيهوشي شوم،
حسميكردم دنيا دارد تيره ميشود. حس ميكردم چيزي رو به اتمام است.
4 دختر و همسرم را طورديگري ميديدم. انگار تصاويري در غروب بودند! ميدانستم وقت رفتنم است.
– آيا در لحظات اول تجربه مرگ، حساسترس يا تنهايي نكرديد؟
شفيعي: اصلاً! آن قدر حس خوبي بود كه حتی نميتوانم راجع به آن توضيح بدهم…
– فكر ميكنيد اين بازگشت براي شما چه پيامي به همراه داشته است؟
شفيعي: خوب باش، خوب رفتار كن، خوبزندگي كن…
و فكر ميكنم بعد از آن اگر كسي اعتقاد به دنياي پس از مرگ نداشته باشد من ميتوانم آن را ثابت كنم!
جالب آن كه بعد از اين ماجرا دوستان و همكارانم نيز تغييراتي اساسي درمن حس ميكردند.
حضور من براي آنها نشانهاي از قدرت خداوند بود.
– فكر ميكني چرا اين اتفاق براي شما افتاد و چرا براي ديگران پيش نميآيد؟
شفيعي: دليل آن را به خوبي نمي دانم وليشايد مربوط به آن باشد
كه من در تمام عمرم سعيام بر آن بوده كه كسي را آزار ندهم و بد كسي را نخواهم
و اگر به كسي كمكي ميكنم آن را پنهاني انجام دهم.
– ديد شما نسبت به مرگ قبل از اين اتفاق چگونه بود و بعد از اين اتفاق چه تغييري كرد؟
شفيعي: من قبل از اين اتفاق واقعاً از مرگ ميترسيدم.
يادم ميآيد هر وقت به قبرستان ميرفتم سعي ميكردم به صورت جسد يا داخلقبر نگاه نكنم.
ولي باور كنيد الان اگر مرا بين 10 جسد بگذارند خيلي راحت ميخوابم، و احساسبسيار خوشايندي نسبت به مرگ دارم!
– آيا دوست داريد اين تجربه دوباره تكرارشود؟
شفيعي: اي كاش روزي هزار بار برايم تكرارشود! چنان لذت بخش بود كه حد نداشت،
دلم ميخواهد آن فرد زيبا را دوباره ببينم و آن حس را دوباره تجربه كنم. مرگ هديهاي است كه خدا به بندهاش ميدهد!
– بعد از اين تجربه چه تغييراتي در تصور ودرك شما از خداوند پيش آمد؟
شفيعي: علاقهام به او خيلي بيشتر شد و دركنارش خيلي هم خدا ترس شدهام.
در ضمن بيشتر با او حرف ميزنم، حتي وقت رانندگي، وقت راه رفتن، وقت خوردن به ياد او هستم!
واين جمله لاحول و لاقوه الا به ا… العلي العظيم رابسيار تكرار ميكنم.
– با او خداحافظي كردم و جملهاي از ايليا(م) كه در كتاب روياي راستين خوانده بودم درذهنم ميدرخشيد:
«… و شما اي زندگان از نور زنده بارور شويد وكودك الهي را در درون خود بپرورانيد
و برايفارغ شدن از خود آماده شويد. منتظر زاييدنملكوت الهي در خود باشيد و براي تولد دوبارهمهيا شويد…»
شفيعي و همسرش ميگويند:
محمد علي شفيعي اهل هفتگل حوزستان است اندامي متوسط و موهايي جو گندمي
صورتي باريك و كشيده و چشمانی ريز و پوستی نسبتاً تيره دارد.
او بر اثر بی توجهی به سرما خوردگی دچارآنفلونزا و در نهايت ذات الريه شد. او ميگويد:
روز جمعه بود كه در منزل بودم، احساس خفگي ميكردم
به مجتمع پزشكي سازمان آب و برق خوزستان رفتم و در نهايت به بيمارستان امام خميني منتقل شدم.
چهل روز در آي سي يو و 22 روز دركما و کلاً 75 روز در بخش بودم…
طيدوران كما يك بار فوت كردم. احساس سبكي كردم و خود را ميان زمين و آسمان ديدم
آنجا بودم كه متوجه شدم پزشكان و پرستاران دارند روي جسد من كار ميكنند.
شفيعي ميگويد: با شوك الكتريكي روي منكار ميكردند نتيجه نداد مرا كفن پوش كردند.
مدت 45 دقيقه در كفن بودم… همسرم برايم آش نذري درست كرده بود
او بههمراه ساير اعضاي خانواده مشغول پخش آش در محله بود كه برادرم با منزل تماس گرفت
و خبرمرگم را اعلام كرد. مراسم آش نذري تبديل به يك مراسم شيون و زاري شد…
اين شيون و زاري تنها 50 دقيقه طول كشيد چرا كه دوباره با خانواده تماس گرفتند و اعلام كردند كه من زنده شدم.
زماني در اصطلاح پزشكي خود را شكلات پيچ (كفن پوش) ديدم،
زنده بودنم را احساس كردم… به خيال خودم فرياد ميزدم كه اشتباه ميكنيد دستگاهها را ازمن جدا نكنيد.
اين كفن را باز كنيد من زندهام، اما كسي نميشنيد.
همان لحظه خودم را روي تخت ديدم و از (برگشت) خودم به شدت متنفر بودم…
سفر مرگ خود را فقط خودم درك ميكنم.
همسر محمد شفيعي ادامه می دهد: نذر كرده بودم كههمسرم شفا پيدا كند
كه خبر فوت او در روز تولد امام علي (ع) به ما اطلاع داده شد.
در نهايت بارديگر اطلاع دادند كه محمد زنده است…
در يكياز روزها براي ملاقات او به همراه تمام اهل خانواده به ديدار محمد رفتيم…
در همان روز بود كه پدرش دستمالي را ازجيب خود درآورد
كه بلافاصله محمد با مشاهدۀ آن دستمال شروع به گريه كرد.
از او پرسيدم چرا گريه ميكني؟ و در آن زمان بود كه محمد جريان مرگ خود را و ديدار با مرد سفيد پوش را توضيح داد.
همسر محمد شفيعي به تشریح تاثيرات اين معجزه پرداخته و گفت:
من اعتقادات مذهبي را باور دارم. معتقدم تا خداوند سبحان نخواهد هيچ برگي از درختي نميافتد.
طي مدت بيماري محمد مدام به ائمه اطهار متوسل ميشدم. اكنون كه اين معجره را ديدم اعتقاداتم صد برابر شده است.