صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
( مشاهده پاسخ شماره 1 تا 10 / از مجموع 14 پاسخ )

موضوع: دانشجوی دم بخت

  1. #1
    فاطمه رشیدی
    Guest

    پیش فرض دانشجوی دم بخت

    این نوشته از پیام نمای فارسی صرفا برای خنده نوشته شده امیدوارم کسی از این مطلب دلگیر نشود دوشنبه اول مهر:

    امروز روز اولی است که من دانشجو هستم.شماره ی کلاس را از روی برد پیدا کردم.توی کلاس هیچ کس نبود فقط یه پسر نشسته بود وقتی پرسیدم کلاس ادبیات اینجاست خندید و گفت بله اما تا دو هفته دیگر تشکیل نمی شود.و در مقابل تعجب من زد زیر خنده از خندیدنش لجم گرفت اما فکر کنم از من خوشش آمده باشد چون پرسید که ترم یکی هستید یا نه؟گمانم میخواست سر صحبت را باز کند و بیاید خواستگاری



    اما شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زیاد نخندد
    دو هفته بعد سه شنبه:

    امروز دوباره به دانشگاه رفتم همان پسر را دیدم از دور به من سلام کرد
    اما جوابش را ندادم




    شاید دوباره میخواست از من خواستگاری کند




    .وارد کلاس شدم استاد گفت دوهفته از کلاس ها گذشته تا حالا کجا بودید یکی از پسر های کلاس




    گفت لابد ایشان تا حالا خواب بودند



    من هم اخم کردم.اگر از من خواستگاری کند




    هیچ وقت جوابش را نمیدهم.چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زیاد طعنه نزند
    چهارشنبه:
    امروز صبح قبل از اینکه به دانشگاه بروم از اصغر آقا
    کیک و ساندیس گرفتم او هم از من پرسید دانشگاه چطور است.جوابش را ندادم به نظرم میخواست از من خواستگاری کند


    اما رویش نشد.او نمی داند شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم به اندازه ی خودم تحصیلات داشته باشد.

    امروز در خانه تنها بودم تلفن چند بار زنگ زد گوشی را برداشتم پسری گفت ببخشید اشتباه گرفتم اما من که می دانستم برای چی زنگ زده است اول از سن و سال و کارش پرسیدم و بعد گفتم که قصد ازدواج دارم اما نمی دونم چی شد که یخ کرد


    و گفت نه!

    خوب شد گفت نه چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم خجالتی نباشد
    سه هفته بعد شنبه:


    امروز سرم درد می کرد دانشگاه نرفتم.تمام مدت اصغر آقا دم در مغازه اش ایستاده بود دفعه ی بعد که به مغازه اش بروم می گویم که قصد ازدواج ندارم پسر بیچاره نمی داند که شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم سمج نباشد
    دوشنبه:

    امروز صبح یه پسر سال بالایی
    که خیلی عجله داشت به کلاسش برسد به من تنه زد و عذرخواهی کرد من هم بخشیدمش فکر کنم می خواست از من خواستگاری کند چون می دانست که من می توانم همسر مهربانی برای او باشم اما شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم دیر نکند و به کسی تنه نزند!
    دو هفته بعد شنبه:

    امروز بدترین روز زندگیم بود همان پسری که به من تنه زد شیرینی ازدواجش


    را در کلاس پخش کرد من خیلی گریه کردم اگر به پایم هم بیافتد دیگر با او ازدواج نمی کنم چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم وفادار باشد!
    دوشنبه:


    امروز توی مغازه ی اصغر آقا یه پسر بچه دیدم اول فکر کردم خواهرزاده اش است ولی بعد فهمیدم که پسر اصغر آقا است اگر از من خواستگاری کند جواب رد میدهم چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زن دیگری نداشته باشد.
    چهارشنبه:

    امروز پسری که روز اول دیدمش نزدیک آمد می دانستم که می خواهد از من خواستگاری کند کمی من ومن کرد0000

    و بعد گفت که می خواهد با دوستم ازدواج کند و از من میخواهد با دوستم صحبت کنم که او را ببیند اگر از من خواستگاری کند جواب رد میدهم چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم چشم پاک باشد!
    ترم آخر:
    فکر کنم آخر باید با مکانیک محله مان ازدواج کنم


  2. #2

    پیش فرض پاسخ : دانشجوی دم بخت


    ضمن تشکر از ایجاد این تاپیک
    یادمه یه زمانی که تو شماره اول نگارک همچین مطلبی چاپ شد بنده مخاطب انتفادات شدید خواهران واحد شدم

  3. #3

    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    رشته
    مهندسی شیمی
    سن
    36
    نوشته ها
    2,470

    پیش فرض پاسخ : دانشجوی دم بخت



    البته لازم به ذکر هستش که بگم آقای مرادزاده سردبیر نشریه نگارک هستن.
    سپاس از زحمات ایشون طی این سالها


  4. #4
    فاطمه رشیدی
    Guest

    پیش فرض پاسخ : دانشجوی دم بخت

    با سلام
    اون زمانی که شما این مطلبو توی نگارک چاپ کرده بودید احتمالا ما هنوز دانشجو نشده بودیم یعنی حداقلش اینه که من یادم نمیاد در ضمن به نظر من و دانشجوهای دختر شیمی آدم باید ظرفیت داشته باشه. منم این مطلبو فقط محض خنده گذاشتم نه چیز دیگه امیدوارم که به هیچ خانومی بر نخورده باشه.....

  5. #5

    پیش فرض پاسخ : دانشجوی دم بخت

    سلام
    آره فرمایشتون کاملا صحیح هستش یادمه خرداد86 بود که اولین شماره رو با ماهیت طنز چاپ کردیم.

  6. #6

    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    رشته
    مهندسی شیمی
    سن
    35
    نوشته ها
    271

    پیش فرض پاسخ : دانشجوی دم بخت

    محمد جان راست میگن .... دست شما هم درد نکنه که باعث شدین خاطرات گذشته بار دیگر برای بچه های نگارک تکرار بشه .... اما بهتر بود میگفتین نظر تمامی دختران و خانوم ها و به طور کل هر انسانی نه اینکه بگین _( نظر من و تمامی دختران شیمی ) .. این طور که شما گفتین هر کی باشه فکر میکنه این اتفاق برای دانشجو های دختر رشته شیمی افتاده و شما دارین ازشون دفاع میکنید .. اگر چه که این مطلب یک طنز هستش .. به هر حال موفق باشین
    دلم را در غمت کردم ز هر ویرانه ویرانتر / چو دیدم دوست میدارد دلت ، دل های ویران را . . .

  7. #7

    پیش فرض پاسخ : دانشجوی دم بخت

    مرسی آقا ایمان واقعا به نکته ظریفی اشاره کردین،ولی فکر نکنم خانم رشیدی منظور خاصی داشتن از این حرفشون حالا خودشون بهترمی دونن

  8. #8

    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    رشته
    مهندسی شیمی
    سن
    36
    نوشته ها
    2,470

    پیش فرض پاسخ : دانشجوی دم بخت


    دوستان مشکلی پیش اومده حل کنم


  9. #9
    مدیر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    رشته
    مهندسی شیمی
    سن
    34
    نوشته ها
    580

    پیش فرض پاسخ : دانشجوی دم بخت


    دی والا چقه گنا داشته




    دلم را در غمت کردم ز هر ویرانه ویرانتر
    چو دیدم دوست میدارد دلت دل های ویران را


  10. #10

    پیش فرض

    سلام
    بابت متنتون ممنون..

    البته ببخشید که اینو میگم شاید کارم درست نیست خواهش میکنم دوست خوبم ناراحت نشیا.

    متن شما کامل نیست تکمیل شده ی این متن در یکی از ماهنامه ها که الان اسمش در خاطرم نیست
    فکر کنم صبح و زندگی یا شایدم زندگی امروز یا جوانان بود،زده شده
    (آخه مجلات مختلفی را میخونم نمیدونم تو کدام بود.)
    آخرش دختره با پسر ه دوست پدرش که خواستگارش بوده ازدواج میکنه..
    و سخن بعدی
    این فقط یه طنز اجتماعیه و صحت نداره پس دلیلی واسه جنگ نیست..

    آقایون ناراحت نشند...
    بی منظور میگم...
    من خودم چند وقت پیش برای یکی از هم سن و سالهای شما چون در به در دنبال تحقیق بود و هر کاری میکرد نمیتونست کاملش کنه..
    کار تحقیقش را انجام دادم..
    یک هفته بعدش اومد خواستگاری...
    ای خدا...
    بابا مگه هر کی برای دیگری کاری و انجام میده بهش علاقه داره..
    پسره گیر داده بود که نه اونم منو دوست داره اگه نداشت چرا کمکم کرد..
    تا بالاخره بعد ازکلی دردسر بی خیالم شد..
    ببخشید اومدم فوضولی...
    با اجازه...
    زندگی یعنی یک سار پرید..
    به همین آسانی..

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چند نکته در مورد مهندسی مکانیک
    توسط yooseph367 در انجمن چند رسانه ای های مهندسی مکانیک
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 03-30-2023, 08:12 PM
  2. دانشجو در ملل مختلف
    توسط miss eng در انجمن طنــــز
    پاسخ: 21
    آخرين نوشته: 01-28-2010, 12:09 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •