روزي وقتي که تعدادي مرد در رختکن يک باشگاه ورزشي جمع بودند صداي زنگ موبايلي بلند شد و مردي با استفاده ازاسپيکرفون به آن جواب داد .
اين گفت و گوي تلفني توجه همه را به خود جمع کرد به طوري که همه کارهاي خود را رها کردند و به گوش ايستادند .
مرد: سلام
زن: سلام عزيزم ، منم. تو هنوز باشگاهي؟
مرد: آره
زن: من براي خريد بيرون اومدم. يه کت چرم چشممو گرفته قيمتش 100 دلاره بخرم؟
مرد: اگه خيلي چشمتو گرفته خوب بخر .
زن: راستي از جلوي نمايندگي مرسدس بنز رد ميشدم. تمام مدل هاي سال 2006 رو آوردن، يکيشون فوق العاده بود .
مرد: چند؟
زن: 90.000 دلار
مرد: خوبه.اما به شرطي که فول باشه .
زن: عاليه. راستي يه چيز ديگه... خونه اي که پارسال خوشم اومده بود اما از دستمون رفته بود يادته؟ دوباره به فروش گذاشتنش ، 950.000 دلار
مرد: باشه. سر معامله رو باز کن. قيمت 900.000 تا رو بده. به احتمال زياد قبول مي کنن. اگه هم نکردن و فکر کردي مي ارزه همون 950.000 تا تمومش کن .
زن: باشه. ميبينمت . خيلي دوست دارم .
مرد: منم خيلي دوست دارم. فعلا .
مرد گوشي را قطع کرد.همه با دهان باز ، حيران و متعجب به او نگاه مي کردند .
او خنديد و گفت: راستي اين گوشي مال کيه؟