«همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد»(1) موقـع بحث هوو لیک هیاهـــــو می کرد!

بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!

وقتی از رایحه ی عشق سخن می گفتم زود پا می شد و تی شرت مرا بو می کرد

طفلکی مادر مــن آش که می پخت زنم- معتقد بود در آن جنبـــــــل و جادو می کرد

بهـــر او فاخته می دادم و می دیدم شب داخل تابـــه به آن سس زده کوکو می کرد!

آخـــــــر برج کــــه هشتم گرو نه می شد باز از مـــــن طلب ماهــــی و میگو می کرد

فیش دریافتــــــــــی بنده از او مخفی بود زن همکـــــار ولی دست مـــــرا رو می کرد

دخل یکمـــــــــاه مرا می زد و ظرف یکروز خـــرج مانیکــــــــور و میزامپلی مو می کرد

گـــــر نمی دادم بــــــا اشک سر مژگانش آب می زد بــــــــــه ته جیبم و جارو می کرد

هر زنی غیر خودش عنتــــر و اکبیری بود شخص «جینا...» را تشبیه به «...لولو» می کرد!

مثل آن کارتـــــون از لطف مداد جـــــــادو بوالعجب شعبده ای بــا چش و ابرو می کرد

دکتر تغذیه ای داشت که ماهی صد چوق می گرفت از مــــن و تقدیم به یارو می کرد

صد گرم چونکه بر آن اسکلت افزون می شد عصبی می شد و لعنت بـــه ترازو می کرد

عاقبت هیکل پنجــــــاه و سه کیلویی را خون دل خورده و پنجــاه و دو کیلو می کرد

حسرت زندگی خواهــــر خود را می خورد کاو بــــه مچ - تـــا سرآرنج- النگو می کرد

نظـــــــــــر مادرش از هر نظری حجت بود هر چــــــــه می کرد فقط با نظر او می کرد

بر خلافش اگـــــر آن دم نظری می دادم لنگــــــه ی کفش نثــــار من هالو می کرد

کاشکی دست بزن داشتم امــا چه کنم که خدا قسمت او شوهـــــر مظلومی کرد!