راستی نمیخواین بپرسین اون همه شعر و داستان چی شد؟!!
راستی نمیخواین بپرسین اون همه شعر و داستان چی شد؟!!
آدمها بهتر عاشق نشن چون عاشقی بد دردی و من گریه رو از خنده ترجیح میدم چون باعث میشه خوده آدم باشی
خب......از هرچه بگذریم،سخن دوست خوشتر است... منم عاشق پروین و شعراشم
سلام عزیزان ظهر یکشنبه بخیرو خوشی و سلامتی و شادی و از این صحبتها
امروز از محل کارم دارم مینوسم،ساعت نزدیک 2 ظهره و بنده طبق معمول دیر کردم...اگر زمانی ک نبودم سرشیفت زنگیده باشه بازم ...میدونید چی کار میکنه؟؟زنگ میزنه،میگه : آقا؟؟کجایی؟دیر میایی ها!منم در کمال خوشحالی و پررویی جواب میدم: همینجا!!!! ی سر رفتم دانشگاه واین حرفا...
هنوز ک تشریفات نفرموده،امیدوارم امروز دیرتر بیاد،یا اصلا نیاد!!حوصله ندارم اصلا!خیلی بدعادت شدم،این دوهفته بیشترشو نیومدم سرکار،این صادق (همکارم) بیچاره رو استثمار کردم و ب جای خودم فرستادم
امروزم ک هوا گرمه،آدم دوست داره بگیره ی دل سیر بخوابه...خیلی هوای گرم رو دوست دارم،اصلا ب نظرم دلگیر نیست،خیلی هم بهم نشاط میده
ای بابااومدش من رفتم فعلا،میام دوباره....
ب این میگن ی دانشجوی تنبل خوش شانس و خوشحال اگه گفتین چی شد؟؟؟؟ الان میگم
مدیر محترم اومد،ی میوه میل کردن و گفت:آقا؟؟کجا لاستیک برای دوچرخه میفروشن؟؟ من:نمی دونم والا!!مدیر: قفل کجا میفروشن؟؟ من:نمی دونم والا!!آهان...
شاید موتور فروشی ها داشته باشناا مدیر:
من: مدیر:پس من برم بگردم پیدا کنم! من:خواهش میکنم،ب سلامت
مدیر:ببین،من اگه تا نیم ساعت دیگه برگشتم،ک هیچی،اگه نیومدم دیگه خیلی دیر میام. من:
خداحافظ
این بود مکالمه من و سرشیفت محترم شرکت!!واسه پسر کوچولوش رفت لاستیک دوچرخه بخره ی پسر ناااااااااز مامانی با موهای فرفری داره خیلی با مزه س،
چند ماه گذشته ک مادرش کلاس میرفت،میمود اینجا شرکت،کلی با من رفیق شده بود،الان کلاس دومه،کوچولو موچولو هم هست،خیلی نازه اصلا ب نظر من همه بچه ها مامانی و نازن،چون بچه هستن،پاکن و صادق...
همشون اون چیزی ک تو دلشونه رو راحت برات میگن،واست پاچه خواری نمیکنن،خشمشون گذریه و علاقشون پاک و دوست داشتنی واقعا نسبت ب بچه ها ی حس خاص دارم،ی وقتای حس میکنم دیوونه بچه هام...
تا حالا شده دلتون بخواد ی بچه ای رو محکم بغلش کنید تا گریش در بیاد یا لپشو گاز بگیریدخیلیییییییی کیف داره البته سادیسم ندارمااا ولی ی کم میشه گفت واسه بچه ها دیوونه هستم،بچه ها هم اغلب دوستم دارن،از بس باهاشون بازی میکنم یکیش همین امیرحسین،پسر خاله جانم 2 سالشه اینقده نااااااااااااز هوای...دلم براش تنگ شد،
خب بگذرم از بحث مهد کودک و اینا
دیشب خوابم نمیبرد...یکی از دوستام اس ام اس داد و باهاش دعوام شد،تازه فهمیدم ک بلهههه،چقدر بی ادبه اسمشم نمیگم،چون اینجاها ممکنه رفت و امد داشته باشه
ولی عوضش...ی دوست دیگه همون موقع سرو کله ش پیدا شد،دوست جونمه خیلی جالبه...من و اون همیشه با هم تله پاتی داریم...اس ام اس داد گفت خوابی؟داری ب چی فکر میکنی؟بهش گفتم...
اصلاً دارم چی میشه
پس توی مچاله کردن مثل من استادی
تو که دستت با نوشتن آشناست ، دلت از جنس دل خسته ی ماست
دل دریارو نوشتی ، همه دنیارو نوشتی ،دل ما رو بنویس!
بنویس هر چه که ما رو به سر اومد ، بد قصه ها گذشت و بدتر اومد
بگو از ما که به زندگی دچاریم ، لحظه هارو می کشیم ، نمی شماریم!
بنویس از ما که در حال فراریم ، توی این پاییز بد ، فکر فراریم
دست من خسته شد ، از بس که نوشتم...
پای من آبله زد ، بس که دویدم...
تو اگر رسیده ایی ، مارو خبر کن ...چرا آنجا که تویی من نرسیدم؟!
تو که از شکنجه زار شب گذشتی ، از غبار بی سوار شب گذشتی...
تو که عشقو با نگاه تازه دیدی ، با نگات سینه ی دریارو کشیدی ...
بنویس از ما که عشقو نشناختیم ، حرف خالی زدیم و قافیه باختیم!
بگو از ما که تو خونمون غریبیم ، لحظه لحظه در فرار و در فریبیم!
بگو از ما که به زندگی دچاریم ، لحظه هارو می کشیم ، نمی شماریم!
یادش بخیر
بابا پسرها همشون دیونه هستند فقط کار خراب کن هستندکار دیگه ای که بلد نیستند این موفقیتهایی هم که می بینید از صدقه سری ما زنها هست راستی باید پیش آقای رضا زاده هم مثل مولوی یکی بود تا دیوان شمسی ساخته می شد
سلام
آقا سعید شاعر بودی نمی گفتی؟!!!
بابا تو دیگه آچار فرانسه ای ...
---------------------------------------------------------------------
زبــــــــان ســـــــــرخ ، ســـــــر سبـــــز را ...
---------------------------------------------------------------------
http://www.taookeh.ir
(سایت خبری تحلیلی استان بوشهر)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)