( مشاهده پاسخ شماره 1 تا 3 / از مجموع 3 پاسخ )

موضوع: گنجشک و خدا...

  1. #1

    تاریخ عضویت
    Apr 2010
    رشته
    مهندسی شيمي
    سن
    35
    نوشته ها
    683

    پیش فرض گنجشک و خدا...





    گنجشک با خدا قهر بود…….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت .


    فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت:


    مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم که غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي هستم


    که دردهايش را در خود نگاه ميدارد…..


    و سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.


    فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشک هيچ نگفت و خدا لب


    به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست.


    گنجشک گفت : لانه کوچکي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه


    بي کسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟


    چه مي خواستي؟ لانه محقرم کجاي دنيا را گرفته بود؟


    و سنگيني بغضي راه کلامش بست.


    سکوتي در عرش طنين انداخت فرشتگان همه سر به زير انداختند.


    خدا گفت:ماري در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.


    آن گاه تو از کمين مار پر گشودي.


    گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود.


    خدا گفت: و چه بسيار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم


    و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي! اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود.


    ناگاه چيزي درونش فرو ريخت …


    هاي هاي گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد.
    سبزتيم

    زانو نميزنم حتي اگر سقف آسمان از قد من كوتاه تر باشد

    (كورش كبير)


  2. #2

    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    رشته
    مهندسی شیمی
    سن
    36
    نوشته ها
    2,470

    پیش فرض

    به واقع این داستان تلنگریه به ناسپاسی های ما..
    پروردگارا راضیم به رضای تو و ناراضی از رضای خویش..


  3. #3

    پیش فرض

    خدایا ما از حکمت تو بی خبریم

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •