و آن گاه دهقانی پایِ پیش نهاد و گفت : اکنون برای ما از کار سخن بگوی .
پیامبر گفت : کار کردن همگام شدن است با زمین و آسمان
.
و بیکار ماندن ، بیگانه گشتن است با بهار و تابستان ، خزان و زمستان
.
و باز ماندن است از قافلۀ حیات ، که با غروری شکوهمند و تسلیمی سربلند به سوی ابدیت پیش می رود
.
وقتی کار می کنی وجودت به نی لبکی می ماندکه از مجرای آن نجوای زندگی به آهنگ بدل می گردد .
آیا دوست داری وقتی همه آواز می خوانن تو نی لبکی گنگ و خاموش باشی ؟
پیوسته به تو گفته اند که کار نفرین و لعنت است و تلاش ، بلا و بدبختی است .
اما من با تو می گویم وقتی کار می کنی ، نقشی از برترین رؤیای زمین را که در آغاز به نام تو نوشته اند جان می بخششی
.
دوستی با کار ، به حقیقت عشق به زندگی است
.
و عشق به زندگی در کار ، دمساز شدن با اسرار حیات است
.
اگر به هنگام کار زمین و زمان را ملامت می کنی و تولد را بلا و بدبختب و تحمل بار تن را لعن و نفرین می خوانی که در ازل بر پیشانی تو نقش بسته است ، من با تو می گویم که این نقش لعنت را جز با عرق جبین پاک نمی توان کرد
.
همچنین به تو گفته اند که زندگی ظلمت است و تو با ملامت کلام افسردگان را تکرار می کنی .
اما من با تو می گویم زندگی به حقیقت ظلمت است مگر شوق و شور در میان باشد ، و شوق و شور کور وبی هدف است مگر دانش در میان باشد ؛

و دانش پوچ و بی حاصل است مگر کار درمیان باشد ؛ و کار تهی و بی جان است مگر عشق درمیان باشد ؛ و هنگامی که با عشق کار می کنی ، خود را با خود و با خلق و با خدا پیوند می دهی
.
و اکنون با تو می گویم که کار با عشق چیست ؟

کار با عشق آن است که پارچه ای را با تار و پود قلب خویش ببافی ، بدین امید که معشوق تو آن را بر تن خواهد کرد
.
کار با عشق آنست که خانه ای را با خشت محبت بنا کنی ،

بدین امید که محبوب تو در آن زندگی خواهد کرد
.
کار با عشق آنست که دانه ای را با لطف و مهربانی بکاری

و حاصل آن را با لذت درو کنی

چنانکه گویی معشوق تو آن را تناول خواهد کرد

و بالاخره کار با عشق آن است که هرچیز را با نَفَس خویش جان دهی و بدانی که تمام پاکان و قدیسان عالم در کار تو می نگرند
.
اغلب شنیده ام که در ابهام نیم خواب می گویی ،
” آن کس که نقشی را از خیال خویش بر سنگ مرمر تصویر می کند از آن کس که زمین را شخم می زند ، شریف تر است
.
و آن کس که رنگین کمان آسمان را می رباید تا چهرۀ انسانی را بر بوم نقاشی تصویر کند از آن کس که برای ما پای پای افزار چوبین می شازد با ارزش تر است

اما من نه در ابهام نیم خواب ، بلکه در بیداری نیم روز با تو می گویم که باد در گوش بلوط های بلند همان قصۀ شیرینی را حکایت می کند که با تیغه های ظریف و باریک علف می گوید ،

و تنها آن کس شریف و بزرگ است که صدای باد را در ساز وجود خو به آوازی دلپذیر بدل کند
.
***
کار ، تجسم عشق است
کار ، عشق مجسم است

اگر نمی توانی با عشق کار کنی ،

اگر جز با ملامت و بیزاری کاری از تو نمی آید ، بهتر است کار خود را ترک کنی و بر دروازۀ معبد بنشینی

و صدقات کسانی را که باعشق کار می کنند بپذیری

زیرا اگر بی عشق پخت کنی ، نانی تلخ از تنور به در خواهد آمد که گرسنه را نیم سیر گذارد

و اگر با کینه انگور بفشاری

زهری از آن کینه در شراب تو خواهد ریخت

و اگر با صدای فرشتگان آواز بخوانی

و تو را به آن آواز عشق نباشد

گوش آدمیان را آشفته می کنی

و آنان را از شنیدن آوای روز و نجوای شب محروم می داری
.

منبع : کتاب دانه باشیم ، نه سیب