بلوغ


افسوس...

كه جوجه های طلایی آرزو

یك روزبا بلوغ

در زیر دست و پای زمان ها

گم شدند

آن روزها

حجم صدای من بم و

من هم شكسته تر

ازاتفاق نو

دستم به تیغ خورد و كمی صورتم برید

آن روز بود كه من

انگار از مسیر آرزوهای كودكی ام

منحرف شدم

آن روز با بلوغ

درغسل ناشناختگی ها ی زندگی

در حسرت جوجه های طلایی آرزو

جوان شدم



از دفتر حسرت در خزان محمد تقی اقدام