سلام..
هنوز زنگ نزدم تسلیت بگم..
حتی خونه مامانم هم نرفتم..
دوس ندارم برم..
فکر اینکه باید برم و تسلیت بگم عصبیم میکنه..
حتی حال عمم را هم نپرسیدم..میترسم..
این چند روز چسبیدم به فیلم دیدن..
عکسای پسرعمه هام که تو سفر به آبادان گرفته بودیم را از گوشیم پاک کردم که نبینم حالم بد شه..
از این طرف هم نگرانیام خیلی بیشتر شده..
تا قبل از فوت این دو نفر کمتر از کرونا میترسیدم و کمتر نگران همسری بودم..
الان همش استرس دارم..
یه وقت طوریش نشه..یه وقت اتفاقی براش نیوفته..
میگفتن کسایی که دیابت دارن اگه کرونا بگیرن بیست در صد احتمال زنده موندنشونه..
من میگم عمر دست خداست..
اما اگه خدای نکرده اونم بگیره و...
همیشه از خدا میخوام اگه قراره روزی اتفاقی واسه همسرم بیوفته..
اول منو ببره بعد...چون طاقت ندارم ببینم طوریش بشه..
یعنی میشه روزی بیاد دیگه این مریضی هیچ جای دنیا نباشه..؟؟
الهی به امید تو..
شب بخیر