گفتگوی مادری با دختر دلبندش که از روی فقر و نداری زمین گیر میشوند...
لالا کن دخترم . . .
لالا کن دخترم مادر هنوز خوابش نبرده
لالا کن هق هق شب گریه هات تاب ازو برده
پدر رفته برات دارو بیاره
اگر دیر اومده راه پر غباره
نمیدونی نهانم پر ز اشکه؟
نمیدونی دلم پر از انتظاره؟
چرا جانم نفسهایت نیم و نیمه؟
چرا رنگ از رخ سرت پریده؟
چرا ساکت شدی زیبای نازم؟
بکن گریه ببین مادر غمینه
تو دانی مادرت بسیار صبوره
تو هم صبر داشته باش دنیا همینه
بزن حرفی نذار مادر بترسه
تو میخوای عروسک بازم برقصه؟
نزد حرفی دگر دختر به مادر
کماکان یه چشمش بود بر در
نخواست که کودکش غمگین بمیره
پس از او گفت حقیقت اینچنینه
لالا کن طفل پاکم نازنینم
که تو راحت تری زیر زمینم
در میخانه ها تا صبح بازه!
پدر تا صبح فقط غرق نیازه !
لالا کن دخترم بیراه گفتم
منم پیشت بدون درد خفتم