( مشاهده پاسخ شماره 1 تا 2 / از مجموع 2 پاسخ )

موضوع: بابا

  1. #1

    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    رشته
    مهندسی شیمی
    نوشته ها
    83

    Post بابا

    یه بچه کلاس اولی بود که با معلم خودش در رابطه با درس بابا مشکل داشت:
    صدای ناز می اید
    صدای کودک پرواز می آید
    صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد
    معلم در کلاس درس حاضر شد
    یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد
    برپا
    همه برپا
    چه برپایی شده برپا
    معلم نشپئتی دارد
    معلم علم را در قلب می کارد
    معلم گفته ها دارد یکی از بچه های ان کلاس درس گفتا
    برجا
    معلم گفت:فرزندم بفرما جان من بنشین
    چه درسی؟فارسی داریم
    کتاب فارسی بردار
    آب و آب را دیگر نمی خوانیم
    بزن یک صفحه از این زندگانی را
    ورق ها یک به یک رو شد
    معلم گفت:فرزندم ببین بابا
    بخوان بابا / بدان بابا
    عزیزم این یکی بابا
    پسر جان آن یکی بابا
    همه صفحه پر از بابا
    ندارد فرق این بابا و ان بابا
    بگو آب و بگو بابا
    بگو نان و بگو بابا
    اگر بخشش کنی با می شود با---با
    اگر نصفش کنی با می شود با---با
    تمام بچه ها ساکت
    نفس ها حبس در سینه
    و قلبی همچو آیینه
    یکی از بچه های کوجه بن بست
    که میزش جای آخر هست
    و همچون نی فقط نا داشت
    به قلبش یک معما داشت
    سوال از درس بابا داشت
    نگاهش سوخته از درد لبانش زرد
    ندارد گویی یا همدرد
    فقط نا داشت
    به انگشت اشاره او سوال از درس بابا داشت
    سوال از درس بابای زمان دارد
    تو گویی درس هایی بر زبان دارد
    صدای کودک اندیشه می آید
    صدای بیستون فرهاد یا شیرین
    صدای تیشه می آید
    صدای شیرها از بیشه می آید
    معلم گفت:فرزندم سوالت چیست؟
    بگفتا آن پسر اقا اجازه:
    این بابا و آن بابا یکی هستند؟
    معلم گفت:آری جان من بابا همان باباست
    پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد
    معلم گفت:فرزندم بیا اینجا چرا اشکت روان گشته؟
    پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم
    معلم گفت:چرا جانم؟ مگر این درس سنگین است؟
    پسر با گریه گفت این درس رنگین است
    دوتا بابا یکی بابا؟!!!
    تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
    چرا بابای من نالان و غمگین است
    ولی بابای ارش شاد و خوشحال است
    تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
    چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد
    فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد
    ولی بابای من هردم زغال از کار می گیرد
    چرا بابا مرا یک دم به اغوشش نمی گیرد
    چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است
    چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد
    ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد
    تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند
    چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد
    چرا بابای من هر روز می پوسد
    چرا در خانه آرش گل و زیتون فراوان است
    ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است
    تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند
    چرا بابای من با زندگی قهر است
    معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند
    به روی گونه اش اشکی زدل برخاست
    چو گوهر روی دفتر ریخت
    معلم روی دفتر عشق را می ریخت
    و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش
    بگفتا دانش اموزان:
    بس است دیگر یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیز
    پاکن را بگیرید ای عزیزانم
    یکی را پاک کردند و معلم گفت:
    جای آن یکی بابا
    خدا را در ورق بنویس
    و خواند ان روز خدا بابا
    تمام بچه ها گفتند


    "خدا بابا"
    خط نوشتم گریه کردم زار زار
    من نمانم خط بماند یادگار

  2. #2

    تاریخ عضویت
    Apr 2010
    رشته
    مهندسی شيمي
    سن
    35
    نوشته ها
    683

    پیش فرض



    درد روزگار ماست
    آري خدا بابا

    سبزتيم

    زانو نميزنم حتي اگر سقف آسمان از قد من كوتاه تر باشد

    (كورش كبير)


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فلسفه بچه ننه از کجا شروع شد؟؟
    توسط miss eng در انجمن طنــــز
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 04-26-2010, 08:58 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •