از پرفسور سمیعی ، ، ، پرسیدند ، ، ،
تو چرا به خدا ، ، ، اعتقاد داری ، ، ،
گفت کنار دریا ، ، ، مرغابی را دیدم که ، ، ، پایش شکسته ، ، ،
پایش را ، ، ، داخل گلهای رس مالید ، ، ، بعد به پشت خوابید ، ، ،
و پایش را به ، ، ، سمت نور خورشید ، ، ، گرفت تا ، ، ، گل خشک شود ، ، ،
اینطوری پای خودش را ، ، ، گچ گرفت ، ، ،
فهمیدم که نیرویی ، ، ، مافوق طبیعی ، ، ، وجود دارد ، ، ،
که به او ، ، ، این آموزش را داده ، ، ، حالا اسم این نیرو را ، ، ، می توانید خدا ، ، ، یا هر چیز دیگر بگذارید ، ، ،
مغرور نشوید ، ، ، وقتی ، ، ، پرنده ای زنده است ، ، ، مورچه را می خورد ، ، ،
وقتی می میرد ، ، ، مورچه او را می خورد ، ، ، شرایط ، ، ، با زمان تغییر می کند ، ، ،
هیچ وقت کسی را ، ، ، تحقیر نکنید ، ، ، شاید ، ، ، امروز قدرتمند باشید ، ، ،
اما زمان ، ، ، از شما ، ، ، قدرتمندتر است ، ، ، پس ، ، ، مهربان باشید . . . !
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛
مگر به " فهم و شعور " ؛ مگر به " درک و ادب "