( مشاهده پاسخ شماره 1 تا 9 / از مجموع 9 پاسخ )

موضوع: وداع با پدر علم روباتيک ايران

  1. #1

    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    رشته
    مهندسی برق ومهندسی شیمی
    سن
    32
    نوشته ها
    876

    پیش فرض وداع با پدر علم روباتيک ايران

    وداع با پدر علم روباتيک ايران


    مراسم تشييع پيکر دکتر کارولوکس استاد دانشگاه تهران امروز دوشنبه با حضور فرهاد رهبر رئيس دانشگاه و علي اکبر صالحي رئيس سازمان انرژي اتمي از محل پرديس فني دانشگاه تهران تا سر در دانشگاه برگزار شد.
    به گزارش خبرنگار مهر، مراسمي نيز عصر امروز در کليسايي در خيابان 30 تير برگزار مي شود و پس از آن پيکر اين استاد در قبرستان ارامنه تهران به خاک سپرده مي شود.
    دکتر کارولوکس تحصيلات کارشناسي و کارشناسي ارشد خود را از دانشکده فني دانشگاه تهران و دکتري خود را از دانشگاه برکلي کاليفرنيا دريافت کرده بود و در سال 1385 به دليل فعاليت هاي منحصر به فرد آموزشي و تحقيقاتي در زمينه مهندسي کامپيوتر، روباتيک و هوش مصنوعي به عنوان چهره ماندگار مهندسي کشور برگزيده شده بود.
    کارو لوکس متولد سال 1328 در اصفهان بود. وي بنيانگذار و مدير قطب کنترل و پردازش هوشمند و پدر علم روباتيک ايران بود. پرفسور کارو لوکس در 17 تيرماه 1389 دار فاني را وداع گفت.
    بخش دانش و فناوري تبيان نيز ضايعه درگذشت اين استاد برجسته ايراني را به خانواده آن عزيز و همه شاگردانش و به جامعه علمي کشور تسليت مي گويد ، يادش جاودان باد.
    چون خانواده تابستان­ها به اصفهان (موطن خودشان) مي­رفتند و من هم يكي از همين تابستان­ها به‌دنيا آمدم اغلب تابستان­هاي من در اصفهان گذشته است؛ ضمن اين‌كه از بچگي تهران بودم. بنابراين هم «تهراني» و هم «اصفهاني» به‌حساب مي­آيم!
    کورش بزرگ(درود خداوند بر روان پاکش) : هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد .



  2. #2

    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    رشته
    مهندسی برق ومهندسی شیمی
    سن
    32
    نوشته ها
    876

    پیش فرض

    مصاحبه نشيدني از پروفسور کارولوکس
    آقاي دكتر! اگر امكان دارد اول خودتان را معرفي كنيد.
    من «كارولوكس»، متولد سال 1328 در «اصفهان» هستم.
    البته خانواده­ي ما در تهران زندگي مي­كرد ولي من از طرف پدري و مادري هر دو اصفهاني هستم و خودم هم كه متولد اصفهان هستم.
    چون خانواده تابستان­ها به اصفهان (موطن خودشان) مي­رفتند و من هم يكي از همين تابستان­ها به‌دنيا آمدم اغلب تابستان­هاي من در اصفهان گذشته است؛ ضمن اين‌كه از بچگي تهران بودم. بنابراين هم «تهراني» و هم «اصفهاني» به‌حساب مي­آيم!
    اخيراً هم كشف كردم كه نا­آگاهِ من بيش‌تر «اصفهاني» است تا «تهراني»!!!
    يك‌نفر مثل شما كه مصاحبه­اي با من داشت سؤالي پرسيد:
    كه اگر دو تيم بازي داشته باشند كه شما از قبل احساس خاصي به هيچ‌كدام از آن دو تيم نداشته باشيد يكي از اصفهان و ديگري از تهران باشد دوست داريد كدام تيم برنده­ي بازي باشد؟
    من آن­جا احساس كردم كه ناخودآگاه من بيش‌تر «اصفهاني» است!
    دنيا با توجه به حسابگري فراگير و جهان‌شمول به اين سمت مي‌رود كه همه‌چيز به يك ابزار محاسبه‌اي و كامپيوتري تبديل شود و كامپيوتر به‌معني اخصّ از دنيا مثل: «مين‌فريم» (Mainframe) حذف خواهد شد و به جايش ابزارهاي محاسبه‌اي نامرئي خواهند آمد.
    چون مخاطبين ما بچه­هاي دبيرستاني هستند،
    بچه­ها دوست دارند راجع به محل­هاي تحصيل­تان حتي دبستان، راهنمايي و دبيرستان و جاهايي كه تشريف داشتيد دانشگاه­هايي كه درس خوانديد توضيح بفرماييد.
    جواب اين سؤال خيلي واضح است. براي اين‌كه آمادگي، كودكستان، دبستان و دبيرستانم يك­جا بود!
    كدام مدرسه بوديد؟
    مدرسه­ي «كوشش» پسران كه مدرسه­ي اقليت­ ارمني ايران است. در ابتدا عرض كردم از مرحله­ي قبل از دوره­ي پيش­دبستاني آن­جا بودم.
    اين مدرسه در كدام شهر است؟
    در «تهران» است؛ گفتم كه تهران بزرگ شده‌ام.
    كدام منطقه­ي تهران هستيد؟
    من در 5 يا 6 سال اول زندگي­ام در منطقه­ي «عزيزخان» زندگي مي­كردم. بعد تا حدود 10 ال 15سال پيش خانه­ي ما نزديك «دانشگاه تهران» بود. كم بودن فاصله­ي دانشگاه تا منزل ما باعث شده بود كه اغلب، خانه­ي ما بين دوست­هايم ميعادگاه دوم بعد از دانشگاه باشد!
    و سپس باز هم بايد به منطقه­ي «يوسف­آباد» نقل مكان كنيم كه هنوز اين كار انجام نشده است!
    كامپيوترهاي دهه‌ي آينده همه در حال تعامل با دنياي واقعي خواهند بود.
    آقاي دكتر! مدارس «كوشش» كدام منطقه­ي تهران بود؟
    مدرسه در منطقه­ي «قوام­السلطنه» (30 تير كنوني) بود. البته در حال حاضر مدرسه­ي «كوشش» پسران و دختران جابه­جا شده است.
    اسمش هم تغيير كرده است؟
    بله! ولي كيفيت آن نسبت به آن زمان كم­تر شده است. آن موقع مدرسه­ي «كوشش» جزو مدارس تراز اول تهران بود ولي حالا ديگر نيست.
    در كدام دانشگاه­ها تحصيل كرده‌ايد؟
    اين مسأله هم بسيار واضح است. من در دو دانشگاه تحصيل كردم. فوق‌ليسانس و مهندسي­ام را «دانشگاه تهران» گذرانده‌ام.
    آقاي دكتر! از ليسانس بگوييد.
    زمان ما به اين صورت بود كه فوق‌ليسانس پيوسته بود؛ به‌اين ترتيب كه پس از اخذ شرايط فارغ­التحصيلي با ليسانس مي­توانستيم تقاضاي فارغ­التحصيلي كنيم كه ليسانس مهندسي مي­گرفتيم يا مي­توانستيم تصميم بگيريم كه ادامه بدهيم تا شرايط فوق‌ليسانس را حايز شويم و با مدرك فوق‌ليسانس فارغ‌التحصيل مي­شديم كه در آن صورت ديگر ليسانس نمي­گرفتيم.
    علم حسابگري هم دگرگون خواهد شد و آن‌زمان محيط‌هاي زيرك بسيار اهميت خواهند يافت. محيط‌هايي كه در آن‌جا نيازهاي ساكنين بايد به‌صورت پيش‌كنشي شناسايي و پيش‌بيني شود و كوشش گردد اين نيازها حتي‌المقدور به‌صورت خودكار براورده شود.
    در چه رشته­اي فوق‌ليسانس مي‌گرفتيد؟
    مهندسي برق و الكترونيكِ آن زمان كه معادل «برق» و «كامپيوتر» الآن است.
    آقاي دكتر! در مورد دكترا توضيح بفرماييد.
    دكترا هم بعد از دانشگاه «كاليفرنيا»، «بركلي» بود. «بركلي» در آن زمان دانشگاه تراز اول دنيا شده بود و معمولاً جزو 7 الي 8 دانشگاه درجه‌ي يك آن­زمان محسوب مي‌شد. از «هاروارد» و دانشگاه­هاي رقيب ديگر پيشي گرفته بود.
    در چه سالي؟
    بين سال‌هاي 1352 تا 1355 كه به‌سال ميلادي 1973 الي 1976 مي­شود.
    در آن­جا رشته‌ي تخصصي‌تان چه بود و در چه رشته­اي تحصيل كرديد؟
    مهندسي «برق» و «علوم كامپيوتر» يك رشته‌ي كلي بود كه بايد يك زمينه­ي تخصصي و دو زمينه­ي فرعي انتخاب مي­كردم.
    زمينه­ي تخصصي­ام «كنترل سيستم­ها» بود؛ تخصص­هاي فرعي من هم شامل «ماليه» يا (Finance) و «ارتباط آماري» يا (Statistical Communication) است.
    «هوش مصنوعي» هميشه سعي كرده الگوي ايده‌آل رفتار هوشمند مثلاً «منطق» را بازنمايي (Representation Logic) كند.
    آقاي دكتر! راجع به مسؤوليت­هاي اجرايي و اجتماعي خودتان هم در گذشته و هم در حال حاضر توضيح بفرماييد.
    من معمولاً مسؤوليت اجرايي كمي داشته‌ام. بيش­تر به‌عنوان عضو هيأت­علمي فعاليت مي­كردم.
    يك دوره مديريت گروه مهندسي برق را داشتم؛ يك دوره مؤسس و رئيس ارشد پژوهشكده­ي جديدي بودم كه نام آن «پژوهشكده­ي سيستم­هاي هوشمند» واقع در «مركز پژوهش‌هاي فيزيك نظري و رياضي» بود.
    موجود هوشمند هميشه بهترين كاركرد، بهترين عمل و بهترين كنش را انتخاب مي‌كند.
    منظورتان IPM است؟
    بله! IPM كه بعداً «پژوهشگاه علوم بنيادي» نام گرفت.
    در ابتداي تأسيس «پژوهشكده­ي سيستم‌هاي هوشمند» پيش­بيني گرفتن مجوز پژوهشگاه شدن IPM جزو برنامه­ي ما بود كه وقتي IPM پژوهشگاه بشود ما هم پژوهشكده­اي از آن پژوهشگاه باشيم.
    دو سال اول پژوهشكده­ي مستقلي بود كه رياست آن به‌وسيله­ي رئيس IPM تعيين مي­شد؛ در غير اين صورت شوراي علمي خاص خود را داشت و وقتي IPM پژوهشگاه شد ما يكي از پژوهشكده­هاي آن پژوهشگاه شديم.
    پس از آن، من در آن سطح پست اجرايي نداشتم.
    دوباره رئيس يك قطب علمي كنترل و سيستم­هاي هوشمند شدم كه پس از مدتي يكي از همكارانم آقاي «سلطاني­زاده» رياستش را ادامه دادند.
    مدتي هم مشاور معاونت پژوهشي وزارت علوم بودم كه پست اجرايي­اي نيست.
    اين­ها پست­هاي اجرايي و اجتماعي بودند.
    بسياري از تصميم‌هاي ما تصميم‌هاي به‌اندازه‌ي كافي خوب است كه با صرف هزينه‌هاي كم‌تر محاسبه‌اي و استنباطي سريع‌تر به‌صورت سرانگشتي‌تر انجام مي‌شود.
    چه سالي مشاور معاونت پژوهشي وزارت علوم بوديد؟
    زمان دولت دوم آقاي «هاشمي رفسنجاني».
    آقاي «هاشمي» سال 68 بودند؟
    دولت دوم‌شان سال 72 بود.
    کورش بزرگ(درود خداوند بر روان پاکش) : هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد .



  3. #3

    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    رشته
    مهندسی برق ومهندسی شیمی
    سن
    32
    نوشته ها
    876

    پیش فرض

    پس در حال حاضر شما در دانشگاه تهران تدريس مي­كنيد؟.
    بله! البته اگر كامل بگويم بقيه­ي ­پست­هاي اجرايي، عضويت در شوراهاي مختلف است.
    لطفاً بفرماييد! بقيه­ي پست­ها را هم توضيح دهيد.
    اگر بخواهم آن­ها را بگويم تعدادش خيلي زياد مي­شود؛ آن­ها هم جزو مسؤوليت­هاي اجرايي است اما جزو وظايف هيأت علمي به‌حساب مي­آيد؛ خيلي اجرايي محسوب نمي­شود؛ چيزي بين اجرايي و كارهاي هيأت علمي. به‌نحوي كار خودم هم اجراست؛ عضو هيأت علمي بودن بالاخره يك كار اجرايي است.
    در سال‌هاي اخير توجه من به عواطف و شبيه‌سازي عواطف در سيستم‌هاي مصنوعاً هوشمند زياد شده و قسمت عمده‌اي از كارم در اين زمينه است.
    آقاي دكتر به‌طور مختصر راجع به پروژه‌هاي پژوهشي­اي كه انجام داديد
    براي بچه­ها توضيح بدهيد؛ در مورد يكي از اين زمينه­ها خيلي مفصل توضيح ارائه بفرماييد؛ توضيح خود را از آن‌جايي شروع بفرماييد كه بچه­ها مي­دانند تا آن حدي كه شما دوست داريد بچه­ها بدانند ادامه دهيد. مي­خواهيم فضايي را ايجاد كنيد كه در بچه‌ها شوق مسائل پژوهشي ايجاد بشود و وقتي شما موضوعي را مطرح كرديد منابعي را در اختيارشان بگذاريد؛ مثلاً بفرماييد اين سايت­ها برويد يا از اين كتاب­ها استفاده كنيد تا بچه­ها فضا را كامل درك كنند.

    پژوهش‌هايم در زمينه­ي تخصص اصلي­ام در «سيستم­ها و كنترل» شروع شد و چون آن پژوهش يك زمينه­ي كار «متدولوژيك» (Methodologic) است و «متدولوژي» (Methodology) را در حوزه­هاي كاربرد مختلف به‌كار مي­برند؛ شانس كساني كه در اين زمينه متخصص هستند در اين است كه معلومات‌شان تجميع مي­شود؛ يعني ما ناگزير هستيم در هر كاربرد جديد، اطلاعات عميقي هم از آن حوزه­ي كاربرد كسب كنيم و بنابراين طيف وسيعي از علايق و رشته­ها به‌تدريج اضافه و اندوخته مي­شود.
    پس از اخذ دكترا، كارم در پايان دهه­ي 80 ميلادي در زمينه­ي «سيستم­هاي هوشمند» كمي تخصصي­تر شد و پژوهش‌هايم روي كاربردهاي سيستم­هاي هوشمند به‌خصوص «سيستم­هاي هوشمند الهام­گرفته از طبيعت» متمركز شد.
    آن‌زمان در واقع موج جديدي در پژوهش‌ها شروع شده بود و مي­توان گفت ديدگاه­هاي حاكم بر اين زمينه از ديدگاه­هاي «نمادگرا» (Symbolic Approach) به ديدگاه‌هاي «پيوندگرا» (Connectionistic Approach) شروع به تغيير كرد؛ ديدگاه­هاي مبتني بر ملاحظه­ي اثر «جسميت» (Imbodyment)، اثر «پياده­سازي» (Situated Action Approach) و اثر «محيط» (Inclimentation Environment).
    بنابراين مي­توان گفت فلسفه­هاي جديدي بر «هوش مصنوعي» حاكم شد. من هم همراه با آن موج، پژوهش‌هاي خود را در اين زمينه­ها از «سيستم­هاي هوشمند» متمركز كردم.
    باز هم پژوهش‌هايم را به اين‌كه «هوش با عقلانيت كلان­دار» را موضوع پژوهش قرار بدهم محدودتر كردم.
    «هوش مصنوعي» هميشه سعي كرده الگوي ايده­آل رفتار هوشمند مثلاً «منطق» را بازنمايي (Representation Logic) كند.
    به اين ترتيب موجود هوشمند يا موجوديت هوشمند به يك «ماشين بهينه­ساز» تبديل مي­شود. موجود هوشمند هميشه بهترين كاركرد، بهترين عمل و بهترين كنش را انتخاب مي­كند.
    براي اين‌كه موجوديت عقلاني موجوديتي است كه «بهتر» را به «بدتر» ترجيح بدهد؛ اما ما انسان­ها در موارد نادري اين­قدر منبع صرف مي­كنيم تا اين اندازه عقلانيت كامل به كنش­هاي‌مان بدهيم.
    به‌عنوان مثال
    ما مي­خواهيم قدم برداريم و از در اتاق خارج شويم. در اين­جا ما محل هر پا را بهينه نمي­كنيم بلكه روي‌هم‌رفته بررسي مي­كنيم و در يك مسير حركت مي­كنيم.
    بنابراين بسياري از تصميم‌هاي ما تصميم­هاي به‌اندازه­ي كافي خوب است كه با صرف هزينه­هاي كم­تر محاسبه‌اي و استنباطي سريع­تر به‌صورت سرانگشتي­تر انجام مي­شود.
    بنابراين موجوديت هوشمند مصنوعي هم اگر بخواهد خوب عمل كند و وقتش را با بهينه­سازي­هاي بيهوده­ي طولاني تلف نكند - به‌خصوص با مسائل پيچيدگي و نايقيني و مسائلي كه جهان واقعي با آن روبه‌رو است نه جهان بازنمايي ساده­ي رياضي - ناچار است به روش­هاي پژوهش و به‌روش­هاي نه لزوماً «كامل و بهينه» و نه لزوماً «كاملاً عقلاني» ولي «با عقلانيت­هاي كلان» بيش­تر توجه كند.
    در سال­هاي اخير توجه من به عواطف و شبيه­سازي عواطف در سيستم­هاي مصنوعاً هوشمند زياد شده و قسمت عمده­اي از كارم در اين زمينه است.
    حوزه­ي كاربردي بيش‌تر مدنظرم است. گفتيد يك موضوع را بيش­تر باز كنم:
    البته مي­توانستم موضوع را از جهت «متدولوژي» (Methodology) بررسي كنم كه در آن­صورت مستقيماً توجه به «عواطف» و «مدل­سازي عواطف» مي­شد؛ ولي اگر بخواهم با توجه به كاركرد و كاربرد توضيح بدهم به اين صورت مي­شود:
    پيش­بيني و هشداردهي در محيط­هاي زيرك و هوشمند (Smarter Varmencia) و (Intelligent Varmencia) عبارت است از محيط­هايي كه فكر مي­كنيم آينده­ي ما به آن سمت مي­رود.
    دنيا با توجه به حسابگري فراگير و جهان­شمول به اين سمت مي­رود كه همه‌چيز به يك ابزار محاسبه‌اي و كامپيوتري تبديل شود و كامپيوتر به‌معني اخصّ از دنيا مثل: «مين‌فريم»(Mainframe) حذف خواهد شد و به‌جايش ابزارهاي محاسبه‌اي نامرئي خواهند آمد؛ به‌صورتي كه همه‌چيز كامپيوتري مي­شود بدون اين كه وجود خودش را ملموس كند.
    همان­طور كه يك «تايمر» (Timer) در داخل يخچال كار خودش را انجام مي­دهد و ما اصلاً حس نمي­كنيم كه آن­جا يك «ابزار پردازشي» وجود دارد در همه­جا كامپيوتر و همه­چيز كامپيوتر ... به اين معني كه كامپيوتر يك ابزار محاسبه­اي جدا از واقعيت تعامل با دنياي واقعي نخواهد بود.
    كامپيوترهاي دهه­ي آينده همه در حال تعامل با دنياي واقعي خواهند بود؛ علم حسابگري هم دگرگون خواهد شد و آن‌زمان محيط­هاي زيرك بسيار اهميت خواهند يافت. محيط­هايي كه در آن­جا نيازهاي ساكنين بايد به‌صورت پيش­كنشي شناسايي و پيش­بيني شود و كوشش گردد اين نيازها حتي­المقدور به‌صورت خودكار براورده شود.
    يك جنبه­ي مهم پايش (Monitoring) سيگنال­هاي حياتي يا رفتارهايي است كه بتوان به‌كمك آن­ها نيازها را شناسايي كرد و به‌خصوص اين موضوع را پيش­بيني كرد كه چه زماني ممكن است خطري رخ بدهد.
    به‌عنوان مثال
    يك حمله­ي سريع اتفاق بيافتد يا يك طوفان خورشيدي روي دهد يا يك انفاركتوس رخ بدهد.
    براي اين‌كه ابزارهاي پيشگيري يا ابزارهاي جبران­سازي و رساندن خدمات درماني و ... به‌كار بيافتد.
    بنابراين قسمت عمده­ي پژوهش­هايم روي اين موضوع است كه استفاده از تكنيك «عاطفي» و مدل­سازي عواطف هم در آن مورد كاربرد دارد؛ هم به‌صورت «كنترل عاطفي» و هم به‌صورت «ابزارهاي عاطفي» براي پيش­بيني و هشداردهي.
    پيش‌بيني و هشداردهي در محيط‌هاي زيرك و هوشمند (Smarter Varmencia) و (Intelligent Varmencia) عبارت است از محيط‌هايي كه فكر مي‌كنيم آينده‌ي ما به آن سمت مي‌رود.
    سمت عمده‌ي پژوهش‌هايم روي اين موضوع است كه استفاده از تكنيك «عاطفي» و مدل‌سازي عواطف هم در آن مورد كاربرد دارد؛ هم به‌صورت «كنترل عاطفي» و هم به‌صورت «ابزارهاي عاطفي» براي پيش‌بيني و هشداردهي.
    موجوديت هوشمند مصنوعي هم اگر بخواهد مانند موجود زنده خوب عمل كند و وقتش را با بهينه‌سازي‌هاي بيهوده‌ي طولاني تلف نكند - به‌خصوص با مسائل پيچيدگي و نايقيني و مسائلي كه جهان واقعي با آن روبه‌رو است نه جهان بازنمايي ساده‌ي رياضي - ناچار است به روش‌هاي پژوهش و به‌روش‌هاي نه لزوماً «كامل و بهينه» و نه لزوماً «كاملاً عقلاني» ولي «با عقلانيت‌هاي كلان» بيش‌تر توجه كند.
    در خبرها داشتيم چند روز پيش ربات­هايي ساختند كه روانشناس هستند؛ اين خبر را شنيده‌ايد؟
    نه!
    آقاي دكتر! شما تا چه حد با آزمون­هاي المپياد كشوري مرحله‌ي
    اول، دوم، سوم و المپيادهاي جهاني آشنايي داريد؟
    من خيلي كم آشنا هستم و اول كه شما فرموديد ­خواستم بگويم براي مصاحبه آدم بدي را انتخاب كرديد! چون من اعتقاد ندارم تا اين اندازه توجه به «المپياد»، كار مثبتي در كشور است.
    توجه كنيد المپياد از چند نظر اهميت دارد:
    يكي اين‌كه اصولاً روند تدريس موجود در مدارس تيزهوشان و مراكز مشابه روند خيلي‌خوبي نيست. چون در اين روش، افراد را تا حد زيادي از يكديگر جدا مي‌كنند.
    در حالي كه لازم است به‌روش «باهم زيستن» (Mainstreaming) اين­ها را با هم آموزش بدهند و هر كسي در هنگام آموزش «با هم زندگي كردن» را ياد بگيرد.
    يونسكو الان مي­گويد:
    «آموزش فقط يادگرفتن يك تخصص، يك توانايي، يك مهارت و يك دانش نيست؛ يادگيريِ چگونگي زيستن و چگونگي با هم زيستن هم هست».
    بنابراين آموزشي كه چگونگي با هم زيستن را كه در نتيجه­ي با هم بودن به‌دست مي­آيد را قطع كند آموزش چندان خوبي نيست.
    بنابراين مدارس تيزهوشان روندي مخالف روند فعلي آموزش و اهداف فعلي آموزش در دنيا دارد كه به‌سمت «باهم زيستن» (Mainstreaming) پيش مي­رود.
    چيزهايي (راه­هايي) از قبيل: «المپياد» از نظرهاي ديگر هم مضر هستند:
    يكي از آن ضررها، اين اندازه اهميت دادن به «آموزش از طريق حل مسأله» (Procedure Learning) است. «آموزش از طريق حل مسأله» (Procedure Learning) يعني يادگيريِ روشي است كه در آن به‌جاي يادگيري مطلب و مفهوم، روش حل مسأله ياد گرفته مي­شود.
    دانش­اموز يا شركت‌كننده به يك «ماشين حل مسأله» تبديل مي‌شود و به‌تدريج از او قدرت «ابتكار» و «خلاقيت» سلب شود.
    اما ممكن است معايب المپياد در برابر مزايايش اصلاً به‌چشم نيايد؛ لذا لازم است آن فرد مزايا و معايب را محاسبه كند و متوجه شود كه مزاياي آن­ تا حدي زياد است كه ابراز كند: مزايايش به معايبش ارجحيت دارد.
    به‌نظر من «المپياد» خوب است و استدلال من هم اين نيست كه «المپياد» به‌نفسه «بد» است؛ اين­اندازه توجه كردن «بد» است.
    اين توجه دنياي «آموزش» را به‌سمت «پژوهش» و «كارافريني» و «تداوم و تداوم­جويي» مي­برد.
    بنابراين هر چيزي كه حالت سنتي آموزش را – كه تست جواب دادن، امتحان دادن، مسأله حل­كردن و يادگيري و حفظ كردن است- تشويق كند خوب است!
    البته ممكن است شما بگوييد در حل مسأله هم «راه­حل ابتكاري» موردنظر است اين در حالي است كه خيلي محدود است.
    جنبه­ي ديگر از ضررهاي «المپياد» آن است كه مسأله­ي كوچكي - كه يك مسابقه­ي بين‌المللي در بين بقيه­ي مسابقه‌ها است – را به بعضي از مسابقه‌هاي خيلي علمي­تر ترجيح مي دهند.
    مسابقه‌هاي علمي معتبر يك موضوع پژوهش علمي را به‌عنوان موضوع مسابقه درنظر مي­گيرند. البته اين كار در دنيا خيلي رايج شده است كه انواع موضوع‌هاي پژوهش علمي را تبديل به مسابقه‌هاي مهم بين­المللي كنند.
    امروزه به اين مسابقه­ - كه همان «المپياد» است نه يك «مسابقه­ي تخصصي» - از خود «آموزش رسمي» بيش­تر اهميت مي‌دهند به‌طوري كه به فعاليت شاگرد اول مدرسه آن­قدر امتياز نمي‌دهند كه به شركت‌كننده­ در المپياد امتياز تعلق مي‌گيرد.
    اين هم يك جنبه­ي منفي ديگر «المپياد» ‌است كه مقصر المپياد يا شركت‌كننده­هاي المپياد يا استاد نيست؛ حتي تقصير كساني كه المپيادي­ها را پرورش مي­دهند و مربيان (Trainer) اين دوره‌ها هم نيست.
    تقصير مقام‌هاي سياست­گذار است كه خودشان تا اين­حد به آموزش كم اهميت داده و آموزش‌ها را به «صفر» نزديك كرده‌اند و يك المپياد خارجي را از آن مهم­تر دانسته‌اند!
    منظور من از خارجي، خارج از كشور نيست منظورم «خارج از آموزش رسمي» كشورمان است.
    مسابقه‌هاي علمي معتبر يك موضوع پژوهش علمي را به‌عنوان موضوع مسابقه درنظر مي‌گيرند. البته اين كار در دنيا خيلي رايج شده است كه انواع موضوع‌هاي پژوهش علمي را تبديل به مسابقه‌هاي مهم بين‌المللي كنند.
    پيش‌بيني و هشداردهي در محيط‌هاي زيرك و هوشمند (Smarter Varmencia) و (Intelligent Varmencia) عبارت است از محيط‌هايي كه فكر مي‌كنيم آينده‌ي ما به آن سمت مي‌رود.
    به‌نظر شما يك دانش­اموز موفق چه ويژگي­هايي بايد داشته باشد؟
    اولاً خيلي براي من سخت است «موفق» را تعريف كنم. مدتي قبل يك‌نفر از تلويزيون از برنامه­اي شبيه به برنامه­ي شما با من مصاحبه­اي انجام ­داد. از من خواست غير از خودم چند دانشجوي موفق و خوب را براي مصاحبه دعوت كنم. من هم از چند دانشجويي كه به‌نظر خودم دانشجويان موفقي بودند خواهش كردم كه برخي از آن­ها پذيرفتند و با هم براي انجام مصاحبه رفتيم.
    سؤال اول مصاحبه‌كننده­ها از دانشجوهاي من اين بود:
    شما چه زماني متوجه شديد كه باهوش­تر و موفق­تر از بقيه هستيد؟!
    عكس­العمل همه­­ي آن­ها شبيه به‌هم بود؛ متعجبانه نگاه مي­كردند؛ بعد مي­گفتند:
    «ما هنوز چنين چيزي را حس نمي­كنيم».
    و سپس مي­پرسيدند:
    «منظورتان چيست؟ تعريف شاخص موفقيت چيست؟ و به چه چيزي موفقيت مي­گوييم»؟
    به‌خصوص در كشور ما ايران مهم­ترين بحثي كه بين مردم رايج است مسأله­ي «كنكور» است يعني قبول شدن در امتحان ورودي دانشگاه‌ها كه به‌صورت سراسري و خيلي‌متمركز انجام مي­گيرد.
    هنوز هيچ­كس به‌عنوان يك «ابزار سنجش» فكر نكرده كه «كنكور» قرار است چه‌چيزي را اندازه بگيرد!
    تا جايي كه «كنكور» معيار تميز «موفقيت» از «عدم موفقيت» در جامعه­ي ما شده است! طوري­كه وقتي كودكي متولد مي­شود و هنوز راجع به خوراك و مايحتاج اوليه­اش صحبت نشده خانواده دغدغه­ي «كنكور» او را دارند كه چطور مي­خواهد در «كنكور» قبول شود!
    پس «كنكور» قرار است چه‌چيزي را اندازه بگيرد؟! آيا «هوش» را اندازه مي­گيرد؟! آيا «دانسته» را اندازه مي­گيرد؟! آيا «استعداد» را اندازه مي‌گيرد؟! آيا «قدرت فراگيري» را اندازه مي­گيرد؟! آيا «انگيزه» را اندازه مي­گيرد؟! بالاخره قرار است چه‌چيزي را اندازه بگيرد؟!
    مثل «فشارسنج» آن‌هم يك ابزار است قرار است چه‌چيزي را اندازه بگيرد؟!
    ما هم بايد براساس آن فيلتر بگذاريم ببينيم چه كساني وارد دانشگاه بشوند!
    بنابراين در جامعه­اي كه ما به چنين امر مبهمي به‌عنوان يك «شاخص موفقيت» اين­قدر اهميت داديم به‌غير از ارزش‌هايي كه مردم به آن اهميت مي‌دهند كه خيلي‌خيلي بالاست ...
    يك واقعيت ديگر هم اين است كه آموزش عالي ما با ورودي­هايي كه تعيين مي­كند - و هنوز كاملاً نامعلوم است كه «كنكور» بايد چه چيزي را اندازه بگيرد - خيلي برايم سخت است كه بگويم «دانشجوي موفق» چه كسي است.
    براي مثال
    يكي از كساني كه من براي آن مصاحبه برده بودم مي­گفت:
    «من اصلاً در دبيرستان نمره‌هاي بالايي نداشتم؛ يك‌سال هم رفوزه شده‌ام»!
    کورش بزرگ(درود خداوند بر روان پاکش) : هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد .



  4. #4

    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    رشته
    مهندسی برق ومهندسی شیمی
    سن
    32
    نوشته ها
    876

    پیش فرض

    و ديگري مي­گفت:
    «من آن‌زمان ورزشكار بودم؛ رفوزه نشدم ولي نمره‌هايم هم پايين بود؛ به اين دليل كه بيش­تر انگيزه­ام «ورزش» بود و بعد از آن به «پژوهش» و ... علاقه­مند شدم؛ ولي به هر چيزي كه علاقه­مند شدم بد پيشرفت نكردم ولي بستگي به اين داشت كه آن‌موقع به چه چيزي علاقه­مند بودم».
    اين فرد را من درست (به‌عنوان دانشجوي موفق) انتخاب كرده بودم. طبق سفارش شخص مصاحبه‌كننده كه قرار بود من دانشجويان موفق را انتخاب كنم.
    ولي تهيه‌كننده‌ي آن برنامه چنين برداشتي نداشت و فكر مي‌كرد من عمداً نمونه­هاي نادرست را با خود برده‌ام كه تعريف موفقيت را زيرسؤال ببرم!!!
    در صورتي كه اين مسأله تصادفي پيش آمده بود و بنابراين خيلي‌سخت است «موفقيت» را تعريف كنيم.
    دنيا با توجه به حسابگري فراگير و جهان‌شمول به اين سمت مي‌رود كه همه‌چيز به يك ابزار محاسبه‌اي و كامپيوتري تبديل شود و كامپيوتر به‌معني اخصّ از دنيا مثل: «مين‌فريم» (Mainframe) حذف خواهد شد و به‌جايش ابزارهاي محاسبه‌اي نامرئي خواهند آمد؛ به‌صورتي كه همه‌چيز كامپيوتري مي‌شود بدون اين كه وجود خودش را ملموس كند.
    كامپيوترهاي دهه‌ي آينده همه در حال تعامل با دنياي واقعي خواهند بود؛ علم حسابگري هم دگرگون خواهد شد و آن‌زمان محيط‌هاي زيرك بسيار اهميت خواهند يافت. محيط‌هايي كه در آن‌جا نيازهاي ساكنين بايد به‌صورت پيش‌كنشي شناسايي و پيش‌بيني شود و كوشش گردد اين نيازها حتي‌المقدور به‌صورت خودكار براورده شود.

    آقاي دكتر! خود شما فكر مي­كنيد موفقيت چه تعريفي دارد؟
    معمولاً چيزي كه در روانشناسي آموزشي مطرح مي­كنند «موفقيت» فقط برمبناي «انتظارها» است يعني براوردن انتظارها. بنابراين به‌شدت وابسته به «فرهنگ» و متغيرهاي ديگر است.
    در آن­صورت بايد گفت:
    «موفقيت عبارت است از مواردي كه جامعه به‌درستي يا نادرستي ملاك تشخيص داده و به آن اتكا دارد».
    در آن­جا شاخص بالا قايل شده‌اند و اين­جاست كه چيزهايي مثل «المپياد» داراي كاستي­هايي خواهد بود؛ به‌دليل اين­كه من ايرادهاي بنيادي­اي را پيدا كردم.
    اما «المپياد» كمي ايرادهاي تبعي هم دارد و مهم­ترين ايراد تبعي از المپيادي­ها اين است كه افراد به‌شدت «همرنگ با جماعت» (Conformist) هستند يعني «ديد انتقادي» ندارند. اين افراد داراي روحيه‌ي قبول وضعيت موجود و همرنگ شدن با وضع موجود و حداكثر استفاده از وضع موجود بردن هستند.
    اين مسأله براي كساني كه در سنين يادگيري و آخر دبيرستان و آموزش عالي هستند خيلي خطرناك است و بنابراين با اين تعريف چندان هم جالب نيست؛ شايد بيش از حد مضر باشد.
    امروزه به اين مسابقه - كه همان «المپياد» است نه يك «مسابقه‌ي تخصصي» - از خود «آموزش رسمي» بيش‌تر اهميت مي‌دهند به‌طوري كه به فعاليت شاگرد اول مدرسه آن‌قدر امتياز نمي‌دهند كه به شركت‌كننده در المپياد امتياز تعلق مي‌گيرد!

    با توجه به تعريفي كه فرموديد دانش­اموز موفق دانش­اموزي است كه انتظار جامعه­ي خودش را براورده كند؛ اين انتظارها بعضاً به‌حق است يا ناحق ...
    بله! شما اگر در دهه­هاي مختلف نگاه كنيد آن فردي كه زماني موفق است در زمان­هاي ديگر - زماني كه نيازها عوض مي­شود - ديگر نمي­تواند شاخص­هاي موفقيت‌اش را ادامه بدهد و تبديل به يك فرد ناموفق مي­شود.
    در مقابل فرد پايين­تري كه در بالاترين رده­هاي موفقيت به‌تعريف موفقيت زمان خودش نيست شايد داراي قدرت تفكيك­پذيري قوي­تري باشد و موفقيت نسبي­اش نه موفقيت كاملش تداوم داشته باشد.
    درست مثل همان «عقلانيت كامل» و «عقلانيت كلان‌دار» است؛ شايد در اين­جا هم موفقيت كلان­دار از جهت‌هايي مزيت داشته باشد.
    اصولاً روند تدريس موجود در مدارس تيزهوشان و مراكز مشابه روند خيلي‌خوبي نيست. چون در اين روش، افراد را تا حد زيادي از يكديگر جدا مي‌كنند.
    حالا با توجه به اين تعريف شما دانش­اموز موفق را چه كسي مي‌دانيد؟
    يعني دانش­اموزان بايد چه كار كنند كه بتوانند نياز جامعه را براورده كنند؟
    «خلاقيت»، «انتقاد» و ... را كنار بگذارند! كاملاً خودشان را هماهنگ كنند به‌خصوص در دبيرستان­هاي ما!
    معلم­ها واقعاً موجودهاي ديكتاتوري هستند كه تبعيت كامل را تشويق و تأييد مي­كنند!!!
    در دانشگاه هم كمابيش همين‌حالت است ولي آن­ها لزوماً در تمام عمر آدم­هاي موفقي نخواهند بود بله قطعاً چون معيارها عوض مي‌شود.
    اجازه دهيد مثالي بزنم:
    زماني كه در دانشگاه «بركلي» دانشجو بودم «دگرانديشي» ابعاد بسيار بزرگي داشت اصطلاحاً مي­گفتند:
    «ضدفرهنگ» و «فرهنگ مغاير» (Counter Culture) يعني اين دو جمله ضدفرهنگ شد كه آن زمان در دانشگاه «بركلي» خيلي رايج بود؛ به‌طوري كه دانشگاه «بركلي» كانون راديكالي شده بود كه با روندهاي جامعه­ي امريكا مخالفت مي­كرد.
    قبل از آن، مخالفت عمومي به‌شكل جنبش­هاي توده­اي مثل «هيپي‌گري» راه افتاده بود!
    در دهه­ي هفتاد ميلادي اين جنبش­هاي مخالف جاي خود را از شكل «هيپي­گري» به جنبش «روشن­فكري­تري» داده بود كه اصطلاح «ضدفرهنگ» (Home Call) بهترين عنوان براي اين جنبش محسوب مي‌شد.
    افراد «ضدفرهنگ» به­خصوص افراد خيلي شاخص - افرادي كه جزو گروه­هاي اقليت­هاي كوچك «ضدفرهنگ» و «فرهنگ مغاير» (Counter Culture) و انگشت­نماهايي بودند كه هر كسي مي­دانست «ضدفرهنگ» و «فرهنگ مغاير» (Counter Culture) چيست.
    خيلي از آن­ها در حال حاضر (در جامعه‌ي امروز) بسيار «در مسير اصلي» (Mainstream) هستند:
    - مديرعامل فلان شركت كامپيوتري شده‌اند
    - و ...
    و اتفاقاً همان تفكر انتقادي­اي كه داشتند عامل موفقيت‌شان بوده است؛ يعني آن تفكري كه به‌واسطه‌ي آن مي­توانستند روي وضع موجود غير از آن هم بيانديشند؛ به‌اصطلاح غير از اين نُرم­ها و هنجارهاي حاكم ممكن به هنجارهاي ديگري هم فكر مي‌كردند.
    اين­ تفكر به آن­ها كمك كرده كه بتوانند در رقابت فن­شناسي امروز - كه به آن فن­شناسي بَراَنداز مي­گويند - از بقيه جلوتر بيافتند.
    يكي از ضررهاي «المپياد» اين اندازه اهميت دادن به «آموزش از طريق حل مسأله» (Procedure Learning) است.
    آموزش فقط يادگرفتن يك تخصص، يك توانايي، يك مهارت و يك دانش نيست؛ يادگيري چگونگي زيستن و چگونگي با هم زيستن هم هست.

    شما در حوزه­ي كامپيوتر چه شخصي را به عنوان الگوي موفق معرفي مي­كنيد؟ آن شخص چه ويژگي­هايي دارد؟
    فكر مي­كنم الان جواب شما را دادم؛ اين مواردي كه نام بردم نمونه­هايي هستند از مديرعامل بالاترين شركت­هاي كامپيوتري و اطلاعاتي كه اين افراد دگرانديش­هاي دهه­ي شصت و هفتاد ميلادي بوده‌اند.
    اگر مي­شود ويژگي­هاي اين شخص را بگوييد و نمونه­هاي ايراني و خارجي را هم مثال بزنيد.
    از ويژگي­هاي اين شخص قدرت «بديل‌انديشي» و اين تفكر ­كه در كنار هنجارهاي مسلط جامعه، هنجارهاي ديگر هم مي­تواند وجود داشته باشد.
    و ويژگي ديگر داشتن «قدرت انتقاد» كه مي­توانستند در شرايطي كه تغييرها خيلي سريع و ريشه­اي انجام مي‌شود تيغ تيز آن تغييرهاي دنياي جديد را - كه بيش­تر هم در حوزه­ي فن­شناسي در حال اتفاق افتادن بود - دردست داشته و رهبري كنند.
    امكان دارد نمونه­هايي را بفرماييد.
    در حال حاضر نام شخصي يادم نيست كه بگويم.
    به‌عنوان مثال:
    «بيل گيتس».
    در مورد اين شخص چه بگويم؟ نمونه­هاي مشخص­تري از «بيل گيتس» داشتم اما الان نام آن­ها را به‌خاطر نمي­آورم.
    آن­ها جزو مديران رده‌بالا بودند؛ الان يك نمونه به‌ذهنم آمد:
    رؤساي شركت «اپل مكينتاش» (Apple Macintosh). آن­ها جزو مردودي‌ها (Drop Out) دانشگاه «بركلي» بودند كه نتوانستند تحصيلات‌شان را به‌صورت كلاسيك تمام كنند ولي ايده­اي داشتند كه با آرم شركت‌شان اين ايده بيان مي­شود.
    اگر شما آرم شركت‌شان را نگاه كنيد يك «سيب گاز زده» است؛ آن­ها بر اين عقيده بودند كه محاسبه و كار با كامپيوتر بايد مثل گاز زدن سيب آسان شود و نبايد سواد كامپيوتري بسيار بالايي را طلب كند كه شرط كار با اين ابزار اين باشد؛ به‌طوري كه شما از ابتدا مهارت‌هاي زيادي را كسب كرده باشيد؛ به‌گونه‌اي كه هركس كه مي­تواند سيب را گاز بزند با كامپيوتر هم بتواند كار كند.
    اين تفكري است كه خلاف تفكر حاكم بر آن زمان بود و عامل موفقيت‌شان محسوب مي‌شود.
    اين مورد شايد يك نمونه­ي خوب باشد. ضمناً اين­ها عضو فعالان «ضدفرهنگ» هم بوده‌اند.
    دانش‌اموز المپيادي يا شركت‌كننده در آزمون المپياد به يك «ماشين حل مسأله» تبديل مي‌شود و به‌تدريج از او قدرت «ابتكار» و «خلاقيت» سلب شود.
    آقاي دكتر! آيا در ايران نمونه­اي داريد؟
    تعدادي از همكاران من فارغ­التحصيل همان دانشگاه هستند.
    لطف مي­كنيد نام ببريد؟
    استاد من آقاي دكتر «پرويز جبه­دار» قبل از من فارغ­التحصيل دانشگاه «بركلي» بودند. البته «ضدفرهنگ»، «دگرانديش» و ... به ايشان نمي­خورد ولي تفكر انتقادي خوبي دارند! ضمن اين­كه آدم بسيار اصولي­اي هستند ولي انتقادپذيري ايشان نمونه است؛ به‌طوري كه من هميشه مي‌خواستم كه من هم مانند ايشان باشم.
    ضمن اين‌كه به اصولي پايبند هستم ولي اگر كسي بتواند خلافش را بر من ثابت كند همان­جا اين قدرت را داشته باشم كه استدلالش را بپذيرم و قانع بشوم و ديدگاه خودم را عوض كنم يعني «تطبيق‌پذيري بالا» ضمن «اصولي بودن» را قبول دارم ...
    ممكن است معايب المپياد در برابر مزايايش اصلاً به‌چشم نيايد؛ لذا لازم است آن فرد مزايا و معايب را محاسبه كند و متوجه شود كه مزاياي آن تا حدي زياد است كه ابراز كند: مزايايش به معايبش ارجحيت دارد.
    آقاي دكتر! شما خودتان را موفق مي­دانيد؟
    گفتم كه تعريف موفقيت خيلي‌سخت است ولي به‌تعبيري من نسبت به وضعيت خودم راضي هستم. چون گفتم كه موفقيت در مقابل انتظارها است از اين نظر راضي هستم.
    اگر زندگي من تكرار شود بسياري از كارهايي كه قبلاً انجام داده‌ام را دوباره انجام خواهم داد.
    مي­توانيد بگوييد چه عواملي باعث موفقيت شما شد؟
    شايد «درگير بودن» يك عامل موفقيت باشد. در جامعه­اي كه من زندگي مي­كنم همه‌چيز بر وفق مراد نيست؛ يك كشور جهان سومي عقب‌مانده است كه در بسياري جهت‌ها از دنياي صنعتي عقب مانده است.
    كساني كه سياست­هاي كلان مملكتي را دردست دارند گام چندان اميدبخشي در جهت برطرف كردن اين عقب‌ماندگي برنمي­دارند!!!
    سال به سال ما مي­بينيم كه در توسعه­ي اقتصادي، اجتماعي و انساني عقب مي­مانيم و بنابراين درگير بودن، با علاقه كار كردن حتي خوش­بين بودن در اين جامعه‌، «ساده­لوح بودن» معني مي­دهد.
    من فكر مي­كنم با خطر كردن به اين‌كه سنگ ساده­لوحي به پيشاني­ام بخورد معمولاً خوش‌بين بوده‌ام؛ معمولاً درگير بوده‌ام و ...
    اين مسأله به راضي بودن كمك مي­كند.
    به‌نظر من «المپياد» خوب است و استدلال من هم اين نيست كه «المپياد» به‌نفسه «بد» است؛ اين‌اندازه توجه كردن «بد» است.
    آقاي دكتر! به‌نظر شما «دانشمند» (Scientist) كيست؟
    در حال حاضر زندگي ما با كاري است كه بيش‌تر از آن­چه براي «شكوفايي استعدادها» باشد براي «ادامه­ي حيات» است. بنابراين ما ناچار هستيم كه براي هر دو منظور كار كنيم.
    ولي در دنياي فعلي و نه‌فقط براي كشورهاي جهان سوم براي همه­ي كشورهاي دنيا، وجه غالب «كار كردن» و «كوشش» اين است كه ما ناچاريم براي امرار معاش اين‌كار را انجام دهيم.
    در عين حال همين كوشش زمينه­اي است كه استعدادهاي‌مان به‌صورت فرعي شكوفا شود.
    در اين جامعه به‌ناچار «تقسيم كار» وجود دارد و افراد در زمينه­هاي مختلف كار مي­كنند. در حالي كه خودشان هم اراده­ي صددرصد به اين كه چه درصدي از وقت‌شان را صرف چه كاري كنند ندارند.
    مقدار زيادي از آن، تابع حدّي است كه براي امرار معاش ناچار است آن كار را انجام بدهد.
    بنابراين تعريف «دانشمند» (Scientist) بودن در اين جامعه واضح است. هدف كساني كه بيش‌تر وقت‌شان صرف حوزه­ي «علوم»‌ (Science) مي­شود اين است كه دانسته­هاي علمي دنيا را افزايش بدهند؛ به‌خصوص در جامعه­اي كه «دانش­محور» است و دانسته­هاي علمي دنيا به‌عنوان يك فاكتور و يك عامل پيشرفت و توسعه بسيار مهم است.
    البته ممكن است شما بگوييد در حل مسأله در آزمون المپياد هم «راه‌حل ابتكاري» موردنظر است؛ اين در حالي است كه خيلي محدود است.

    محيط­هاي آموزشي­اي كه تشريف داشتيد تا چه ميزان به پيشرفت تحصيلي­تان كمك كرده است؟ اصلاً به‌نظر شما محيط­هاي آموزشي چه تأثيرهاي مثبت و منفي­اي مي‌تواند داشته باشد؟
    سؤال‌هايي را كه شما برايم ايميل كرديد فرصت نكردم بخوانم؛ ولي چند جمله را ديدم كه شما هنگام پرسيدن سؤال از آن­ها گذشتيد و نپرسيديد.
    يكي از آن­ سؤال­ها اين بود كه:
    من از استادها و معلم­هايي كه در موفقيت­ام نقش داشتند نام ببرم.
    اجازه دهيد برگردم و جواب آن سؤال را بگويم:
    چون خود را خيلي مديون برخي از معلم­ها و استادهايم مي­دانم. يكي را به‌عنوان همكار نام بردم: «آقاي جبه­دار» كه از حق نگذريم ايشان معلم شايسته­اي هم بود‌ه‌اند.
    هنوز هيچ‌كس به‌عنوان يك «ابزار سنجش» فكر نكرده كه «كنكور» قرار است چه‌چيزي را اندازه بگيرد!

    اگر مي­شود الگوهايي در زمينه‌هاي آموزش نام ببريد.
    اجازه دهيد از مدرسه شروع كنم. بله! بسيار عالي است! يك نفر را مي­گويم كه نمونه­ي چند معلم خوب است به‌خصوص كه اغلب معلم‌ها در سيستم مدارس ايران، معلم­هاي خوبي نيستند!
    بيش­تر معلم­ها به‌مفهوم «منفي الگو» هستند؛ هر كسي بايد سعي كند مانند آن­­ها نباشد.
    مي­خواهم يك «الگوي مثبت» را نام ببرم: آقاي «ناصر عاملي» كه معلم ادبيات ما بودند. ايشان اولين جلسه­اي كه سركلاس آمد و مباني را ­مي­گفت كلاس تعاملي ايجاد كرد؛ يعني اجازه مي­داد دانش­اموزان هم اظهارنظر كنند؛ در نتيجه من به‌خاطر داشتن آن اجازه و محيطي كه به‌وجود آمده بود تشويق شدم و راجع به يكي دو معني نظر دادم كه:
    -آيا اين لغت چنين معني­اي نمي­دهد؟

    و ايشان گفت:
    - «آيا شما براي اين نظرتان استنادي هم داريد»؟

    من هم كتابي را كه خوانده بودم نام بردم: «تاريخ ايران باستان» نوشته­ي «پيرنيا».
    در اين كتاب چنين استدلالي آمده و جلسه‌هاي بعدي ما تبديل به ردّ و بدل شدن مأخذها شد.
    دفعه­ي بعد ايشان 5 الي 6 كتاب مثل: «برهان قاطع»، «فرهنگ عميد» و منابع ديگري آورده بودند و ضمن اين‌كه آن استدلال را ادامه مي‌دادند نكته­ي خيلي مهم­تري هم بود و آن نكته اين بود كه ما را با روحيه­ي استناد، تتبع و بحث آشنا مي­كردند.
    من از ايشان چيزهاي بسياري آموختم كه در تمام عمر براي من مفيد و جالب و آموزنده بود.
    در دانشگاه هم آقاي دكتر «جبه­دار» را اسم بردم و اجازه دهيد نام شخص ديگري را هم بگويم: آقاي دكتر «اميرمنصور ميري» كه غير از معلم، رئيس دانشكده­ي ما هم بودند.
    پس «كنكور» قرار است چه‌چيزي را اندازه بگيرد؟! آيا «هوش» را اندازه مي‌گيرد؟! آيا «دانسته» را اندازه مي‌گيرد؟! آيا «استعداد» را اندازه مي‌گيرد؟! آيا «قدرت فراگيري» را اندازه مي‌گيرد؟! آيا «انگيزه» را اندازه مي‌گيرد؟! بالاخره قرار است چه‌چيزي را اندازه بگيرد؟!

    ايشان چه ويژگي­اي داشتند؟
    ايشان بسيار با دانشجوها دوست بودند؛ در محيطي كه به‌دليل داشتن پست رياست دانشكده­ - كه بر عهده­ي ايشان بود - تداوم پيدا نكرد - شرايطي كه رئيس دانشكده­ها معمولاً فاصله­اي با دانشجوها داشتند به‌دليل اين كه برخوردهاي سياسي، آن­ها را در دو جبهه­ي مخالف قرار مي­داد - ولي باز ما را تشويق مي­كرد كه كار اصلي كاري نيست كه در كلاس معلوماتي از «معلم» به «متعلم» منتقل شود؛ بلكه كار اصلي اين بود كه پژوهش و فعاليتي انجام شود كه نتيجه­اي داشته و آن توليد ماده و محصولي باشد.
    آقاي دكتر! برگرديم به آن سؤال تأثير «محيط آموزشي در پيشرفت تحصيلي» و اين‌كه «محيط آموزشي» چه تأثيرهاي مثبت و منفي­اي مي­تواند بگذارد؟
    يك تأثير منفي‌اي كه خيلي واضح است محيط آموزشي در اين جامعه يكي از نقش­هاي مهم و كاركردهاي مهم آن «تداوم فرهنگ حاكم» است و بنابراين «آموزش» يك عامل شستشوي مغزي است و اين بالاترين «نقش منفي آموزش» است؛ به‌خصوص در «آموزش رسمي».
    ولي هم­چنين در «آموزش غيررسمي» يك برنامه­ي مخفي‌اي وجود دارد. يك قسمت از آن، مقاومت خود معلم­ها به آن چيزي است كه بيگانه هستند و قسمتي هم مانند «فرهنگ حاكمي» است كه ناآگاهانه مي­آيد و خودش را تحميل مي­كند.
    بله! باز هم راجع به تأثيرهاي ديگر «محيط آموزشي» بفرماييد.
    از محيط­هاي ديگر، محيط­هاي خيلي «يك­طرفه» و «تحكم­اميزي» است كه روحيه­ي «استبدادي» را به‌جاي روحيه­ي «مردم­سالاري» تقويت مي­كند.
    بعد هم اين‌كه «الگوي آموزش» در حال تغيير است و اين تغيير هنوز جا نيافتاده. آموزش در درجه­ي اول انتقال «دانش» و «معارف» تلقي مي­شد.
    اگر ما به‌صورت ذهن­گرايانه فكر كنيم چيزي در ذهن «معلم» وجود دارد كه بايد از آن­جا به ذهن «متعلم» انتقال پيدا كند. اين الگو در حال حاضر ديگر مفيد نيست.
    به‌جاي آن فعاليتي جايگزين شود كه خود «متعلم» (يادگيرنده) «محور آموزش» امروزي باشد و «معلم» (ياددهنده) فقط عامل تسهيل‌كننده باشد؛ عاملي كه «شرايط و تسهيلات لازم» را فراهم مي­كند و نه عاملي كه بايد «دانش» يا «معارف» را در «يادگيرنده» تزريق كند.
    هم‌چنين «پژوهش‌محوري» همراه با اهميت يافتن «كارافريني» و همراه با اهميت يافتن «تداوم» (Sustainability) تحقق مي­يابد.
    موفقيت عبارت است از مواردي كه جامعه به‌درستي يا نادرستي ملاك تشخيص داده و به آن اتكا دارد.

    آقاي دكتر! آيا دبيرستاني كه در آن درس مي­خوانديد دبيرستان خاصي بود؟
    آيا در دانشگاه­هاي خاصي تحصيل كرده­ايد؟

    نه! كاملاً معمولي (Mainstream) بود. غير از اين‌كه آن دبيرستان، دبيرستان اقليت ارمني حساب مي­شد تأثير منفي زيادي نداشت كه من را تحت تأثير قرار دهد.
    من از طرق ديگر با جامعه­ي بزرگ­تر در تماس بودم و آن­جا هم خودم را محدود به يك قشر خاص از جامعه­ي ايران حساب نمي­كردم.
    المپياد» كمي ايرادهاي تبعي هم دارد و مهم‌ترين ايراد تبعي از المپيادي‌ها اين است كه افراد به‌شدت «همرنگ با جماعت» (Conformist) هستند يعني «ديد انتقادي» ندارند. اين افراد داراي روحيه‌ي قبول وضعيت موجود و همرنگ شدن با وضع موجود و حداكثر استفاده از وضع موجود بردن هستند.

    ولي دانشگاه چطور؟ دانشگاه بركلي؟
    دانشگاه «تهران» و دانشگاه «بركلي» هر دو از اين‌نظر شاخص بودند كه به‌غير از مركز تراز اول آموزش تلقي شدن، مركز تراز اول اجتماعي هم تلقي مي­شدند و هر دو طيف وسيعي بودند.
    و همين مسأله انگيزه­اي در من به‌وجود آورد كه به ديد وسيع­تري فكر كنم؛ در يك تخصص محدود باقي نمانم و ديد انتقادي داشته باشم كه اين امر در هر دو دانشگاه به‌شدت وجود داشت.
    من در دانشكده­ي فني دانشگاه تهران بودم. دانشكده­ي فني دانشگاه تهران از نظر فعاليت­هاي اجتماعي - اگر از دانشگاه­هاي علوم اجتماعي خيلي جلوتر نبود - عقب­تر هم محسوب نمي شد. هميشه بالا (Top) بود و «بركلي» هم به‌همين صورت ...
    در زمان «جنگ ويتنام»، شهر «بركلي» با «ويتنام شمالي» قرارداد صلح امضا كرد!!!
    اخيراً هم فكر مي­كنم در مورد «جنگ عراق»، شهر «بركلي» چنين موضعي گرفته است!
    با وجود اين كه نسبت به دهه­ي شصت، «راديكاليزم» بسيار فروكش كرده ولي با اين وجود هميشه در رده­ي جلوي فعاليت‌هاي اجتماعي قرار داشته است.


    تهيه شده توسط موسوي
    کورش بزرگ(درود خداوند بر روان پاکش) : هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد .



  5. #5

    تاریخ عضویت
    Apr 2010
    رشته
    مهندسی شیمی
    سن
    33
    نوشته ها
    504

    پیش فرض

    کل نوشته های بالا رو تو یه جمله خلاصش کن چی میشه .

    خیییییییلی زیاده .

    در ضمن خدا بیامرزش ، اینکه دیروز زنده بود !

  6. #6
    مدیر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    مهندسي شيمي
    سن
    34
    نوشته ها
    592

    پیش فرض

    چرا اين مصاحبه ها تو سه پست ارسال شد ، مگه با هم فرق ميكنه ...؟
    وقتي پا در عرصه جهان مي گذاريم بر بال تاريخ سوار شده ايم و عمل ما ماندگار مي شود و هزاران فرزند به دنيا نيامده اين سرزمين ،‌عزت فردايشان را از بازوان و انديشه ما مي خواهند .
    نادر شاه

  7. #7

    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    رشته
    مهندسی برق ومهندسی شیمی
    سن
    32
    نوشته ها
    876

    پیش فرض

    نه هیچ فرقی نمیکنه می خوام که وقتی کسی بخونش گیج نشه .
    کورش بزرگ(درود خداوند بر روان پاکش) : هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد .



  8. #8
    مدیر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    مهندسي شيمي
    سن
    34
    نوشته ها
    592

    پیش فرض

    بخاطر طولاني بودنش اصلاً فكر نكنم كسي بخونش كه بخواد گيج بشه .... راستي خودت همشو خوندي ؟
    وقتي پا در عرصه جهان مي گذاريم بر بال تاريخ سوار شده ايم و عمل ما ماندگار مي شود و هزاران فرزند به دنيا نيامده اين سرزمين ،‌عزت فردايشان را از بازوان و انديشه ما مي خواهند .
    نادر شاه

  9. #9

    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    رشته
    مهندسی برق ومهندسی شیمی
    سن
    32
    نوشته ها
    876

    پیش فرض

    آره مطلبش خیلی جالبه من همیشه عادت موضوعهای طولانی رو بیشتر بخونم .
    کورش بزرگ(درود خداوند بر روان پاکش) : هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد .



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زندگينامه و بيوگرافي مختصري نادر شاه افشار
    توسط محمد سراج زاده در انجمن دانستنی ها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-09-2010, 03:11 PM
  2. صنايع پتروشيمي در ايران
    توسط مهدی شاهروبندی در انجمن مقالات مهندسی شیمی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-09-2009, 11:20 PM
  3. اولين شركت هاي صنايع پتروشيمي ايران
    توسط آرمان بنافی در انجمن مقالات مهندسی شیمی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-31-2009, 01:47 PM
  4. صنايع پتروشيمي در ايران
    توسط آرمان بنافی در انجمن مقالات مهندسی شیمی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-31-2009, 01:43 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •