صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
( مشاهده پاسخ شماره 11 تا 20 / از مجموع 53 پاسخ )

موضوع: داستان نویس ( داستان ها و مطالب طنز )

  1. #11

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Cool تقي


    رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟...بدون وقفه میگفت: «تقی.....تقی!»
    پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش می کنند!!...اونم زد زیر خنده!
    ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده!!
    مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش ،بعد هم دلداری اش داد و آرومش کرد
    گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟...
    مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: «تقی».
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  2. #12

    پیش فرض

    از فرصت ها استفاده کنید!
    مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم سپس دزد اسلحه را.... به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید
    و خدا برای من کافیست...

  3. #13

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Exclamation اول خانوما!!!

    ميدوني از كي باب شد كه" اول خانم ها" يا"خانمها مقدم هستند". اين موضوع از عصر غار نشيني انسان باب شد. چطوري؟ اينطوري كه انسان غار نشين هر وقت مي خواست برود تو غار اول خانم ها را مي فرستاد كه اگر حيوان درنده اي آنجا بود اول آنها را بخورد و يا وقتي ميخواست از غار خارج شود اول خانم ها را مي فرستاد كه اگر باز حيوان درنده كمين كرده باشد اول خانم ها را بخوردخلاصه اين موضوع از آن موقع تا به حال باب شد .
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  4. #14

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Red face تعارف

    روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.

    در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
    پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف‌تر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های جورواجوری را که برایم ساخته‌اند،‌ نشنیده‌ای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"
    پیرزن که به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: "الهی فدات بشم مادر"!
    امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.

    و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها که زیادی تعارف می‌کنند
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  5. #15

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Red face مدیریت بحران


    روزيدو نفر در جنگل قدم مي زدند.
    ناگهان شيري در مقابل آنها ظاهرشد.
    يكي از آنها سريع كفش ورزشي اش را از كوله پشتي بيرون آوردو پوشيد.
    ديگري گفت بي جهت آماده نشو هيچ انساني نمي تواند ازشير سريعتر بدود.
    مرد اول به دومي گفت : قرار نيست از شير سريعتر بدوم. كافيست از تو سريعتربدوم
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  6. #16

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Unhappy پندآموز

    روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .
    علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :
    در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.
    جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .
    و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .
    سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :
    خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .
    سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده
    و از درد به خود می پیچد
    آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
    مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
    آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .
    سقراط پرسید :
    به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟
    مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت .
    و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .
    سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .
    آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
    و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟
    اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟
    بیماری فکری و روان نامش غفلت است.
    و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .
    و به او طبیب روح و داروی جان رساند .
    پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده .
    " بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  7. #17

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Exclamation وقت شناسی‌


    در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.
    در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.
    پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.
    انگار همین دیروز بود.
    راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.
    به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، زنا با محارم و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.
    آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد.
    در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.
    در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کرد.
    نتیجه اخلاقی‌: وقت شناس باشید
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  8. #18

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Wink عشق فوتبال



    دو پيرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسيار قديمى همديگر بودند.
    هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به ديدار او میرفت.
    يک روز خسرو گفت: «بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بوديم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکرديم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، يک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد يا نه.»

    بهمن گفت: «خسروجان، تو بهترين دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر میدهم»


    چند روز بعد بهمن از دنيا رفت.


    يک شب، نيمههاى شب، خسرو با صدايى از خواب پريد. يک شیء نورانى چشمکزن را ديد که نام او را صدا میزد: خسرو، خسرو ...


    خسرو گفت: کيه؟


    منم، بهمن.


    تو بهمن نيستى، بهمن مرده!

    باور کن من خود بهمنم..

    تو الان کجايی؟

    بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و يک خبر بد برات دارم.

    خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.

    بهمن گفت: اول اين که در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر اين که تمام دوستان و هم تيمیهايمان که مردهاند نيز اينجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اينجاست. و باز هم از آن بهتر اين که همه ما دوباره جوان هستيم و هوا هم هميشه بهار است و از برف و باران خبرى نيست. و از همه بهتر اين که میتوانيم هر چقدر دلمان میخواهد فوتبال بازى کنيم و هرگز خسته نمیشويم. در حين بازى هم هيچکس آسيب نمیبيند.

    خسرو گفت: عاليه! حتى خوابش را هم نمیديدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چيه؟
    بهمن گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تيم گذاشته
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  9. #19

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Exclamation مزایای 7سال دوران پزشکی !


    تبدیل شدن به موجودی به نام ای تی.

    مبتلا شدن به انواع بیماریهای گوارشی در اثر خوردن 7ساله غذای بیمارستان و دانشگاه.

    مبتلا شدن به انواع بیماریهای تنفسی در اثر مجاورت با دودکشهای قهار در پاویون به صورت شبانه روزی.

    ابتلا به بیماریهای ستون فقرات و کمردرد و زانو درد در اثر سرپا ایستادن طولانی مدت و شبانه روزی در بیمارستانها.

    عادت به استفاده از داروهای انرزی زا جهت گذراندن 300 400 واحد درسی و امتحانات جامع علوم پایه و پره انترنی و دستیاری.

    گوژپشتی دراثر نشستن روی صندلی جهت درس.

    کاهش فجیع وزن در کشیکها.

    وررفتن با جسد انسان در سالن تشریح در 2سال اول دانشگاه بطوریکه بوی جسد تا درون فولیکولهای موهای شما نفوذ کرده و همه را از شما فراری خواهد کرد لازم بذکر است حتی بادوش 20 لیتر گلاب ناب قمصر هم بوی شما تا چند روز نخواهد رفت.

    از بین رفتن ساعت طبیعی خواب.

    تمرین خط با نوشتن روزانه 60 _ 70 صفحه شرح حال.

    شنیدن زنگ تلفن در ساعتهای مختلف شب در کشیک بطوریکه دیگه از هر چی تلفن حالتون بهم میخوره و حتی تو مهمونیم صدای تلفن بیاد فکر میکنین باید بدویین برین بخش یا اورژانس.

    نرفتن به مسافرت بدلیل اینکه شما هرماه بیشتر از 2 روز حق مرخصی نخواهید داشت و اون 2 روزم بدلیل بیماریهای مختلفی که نصیبتون میشه گرفته میشه و شما باید کلا فکر مسافرت رو بذارین کنار و مثل یه سرباز صفر بمونید تو پادگان با این تفاوت که دوره شما 4سالست.

    صحبت بادر ودیوار در شبهای خلوت وقتی کشیکتون تو یه بخش دور افتاده ست.

    یاد گرفتن طرز گرفتن فشار خون بیماران و همراهان بیماران و دوستان همراهان بیماران و آشنایان پرسنل و.....

    خورده شدن تنقلات و نوشابه و ..وحتی شام ونهارتون!که موقع کشیک تو یخچال گذاشته بودین توسط موجودات نامرئی!

    شما وظیفه دارید هرروز چندین بار به همه کادر حتی مسئول آسانسور به صورت ۹۰ درجه هنگام ورود تعظیم و عرض احترام کنید وحتی اگه مسیرتون یه طرف دیگس و حتی اگه مریض اورژانسی دارید برید و باهمشون دست بدید و مراتب احترامات خودتونو بهشون برسونیید.
    چون شما دانشجویید.در غیر اینصورت میتونید همه گونه عواقب رو مخصوصا تو کشیکها تجربه کنید.
    توصیه های مختلف وکاملا علمی! در مورد درمان بیماران از طرف اکبر .اصغر.کامبیز.سکینه.زهرا.گلن �ز.فرناز وسایر بیماربران و کمک بهیاران محترم در جهت یادگیری هرچه بهتر شما درکارآموزی کارورزی و دستیاری.
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  10. #20

    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    رشته
    مهندسی برق ومهندسی شیمی
    سن
    32
    نوشته ها
    876

    پیش فرض

    جالب بود .ولی واقعا دکترها خیلیشون مخصوصا توی استان بوشهر درمان نمی کنن آدمو اذیت می کنن .حتما باید 5 باری بری پیششون تا آدم خوب بشه .
    کورش بزرگ(درود خداوند بر روان پاکش) : هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد .



صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 10
    آخرين نوشته: 08-21-2010, 12:03 AM
  2. داستان کوتاه :
    توسط محمد سراج زاده در انجمن شعر و داستان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 05-10-2010, 10:42 AM
  3. 64 تكنيك براي يادگيري سريع‌تر، بهتر و عميق‌تر
    توسط آرمان بنافی در انجمن دانستنی ها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-09-2009, 12:07 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •