صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
( مشاهده پاسخ شماره 21 تا 30 / از مجموع 53 پاسخ )

موضوع: داستان نویس ( داستان ها و مطالب طنز )

  1. #21

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Exclamation سیاسی...

    یک شخص سیاسی هنگامی که از درب منزل خارج شد، با یک اتومبیل
    تصادف کرد و در دم کشته شد.
    روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و نگهبان بهشت از او استقبال کرد: "خیلی خوش
    آمدید. این خیلی جالبه، چون ما به ندرت سیاستمداران بلندپایه و مقامات رو کنار
    دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به
    بهشت تصمیم ساده ای نیست..."
    شخص گفت: "مشکلی نیست. شما مرا راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم."
    نگهبان گفت: "اما در نامه ی اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک
    روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را
    انتخاب کنید."
    آن شخص گفت: "اشکالی نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. می خواهم به بهشت
    بروم!"
    نگهبان گفت: "می فهمم... به هر حال، ما دستور داریم. ماموریم و معذور" و سپس او را
    سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم
    رسیدند.
    وقتی در آسانسور باز شد، شخص با منظره ی جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی
    که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در
    کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی وی منتظر او بودند و برای استقبال به
    سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای
    زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی
    سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب، همگی به کافه کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار
    مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع
    آنها حاضر شد و همراه با دختران زیبا رقص گرم و لذت بخشی داشتند. به سناتور آنقدر
    خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. رأس بیست و چهار ساعت، نگهبان به
    دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم آن شخص با جمعی از افراد خوش
    خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند.
    او آنقدر خوش گذرانده بود که واقعاً نفهمید روز دوم هم چگونه گذشت. بعد از
    پایان روز دوم، نگهبان به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
    آن شخص گفت: "خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم
    بین بهشت و جهنم، من جهنم را ترجیح می دهم."
    بدون هیچ کلامی، نگهبان او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی
    وارد جهنم شدند، این بار او بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و
    سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های
    بسیار مندرس و کثیف بودند.
    آن شخص با تعجب از شیطان پرسید: "انگار آن روز من اینجا منظره ی دیگری دیدم؟ آن
    سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم، زمین گلف؟..."
    شیطان با خنده جواب داد: "آن روز، روز تبلیغات بود... امروز دیگر تو رای داده ای"!
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  2. #22

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Wink

    قبل از ازدواج :

    پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.

    دختر: می‌خوای از پیشت برم؟

    پسر: حتی فکرشم نکن!

    دختر: دوسم داری؟

    پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!

    دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟

    پسر: نه! برای چی می‌پرسی؟

    دختر: منو می‌بوسی؟

    پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.

    دختر: منو می‌زنی؟

    پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمی‌ام؟!

    دختر: می‌تونم بهت اعتماد کنم؟!

    پسر: بله.

    دختر: عزیزم!
    .
    .

    بعد از ازدواج :

    کاری نداره از پایین به بالا بخون متن قبلی رو
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  3. #23
    داره خودمونی میشه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    رشته
    عمران
    سن
    36
    نوشته ها
    43

    Post

    نقل قول نوشته اصلی توسط جواد نجفی نمایش پست ها
    قبل از ازدواج :

    پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.

    دختر: می‌خوای از پیشت برم؟

    پسر: حتی فکرشم نکن!

    دختر: دوسم داری؟

    پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!

    دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟

    پسر: نه! برای چی می‌پرسی؟

    دختر: منو می‌بوسی؟

    پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.

    دختر: منو می‌زنی؟

    پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمی‌ام؟!

    دختر: می‌تونم بهت اعتماد کنم؟!

    پسر: بله.

    دختر: عزیزم!
    .
    .

    بعد از ازدواج :

    کاری نداره از پایین به بالا بخون متن قبلی رو

    مطالبتون عالی بود ولی همه اینجوری نیستن ها

  4. #24

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    پیش فرض

    bale dg
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  5. #25

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Cool حکایت قورباغه و زن



    حکایت قورباغه و زن



    خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد.

    خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.

    قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.

    خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!

    خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.

    آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.

    قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.

    خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.

    بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.

    خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.

    آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.

    خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!

    نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین.

    قابل توجه خواننده های خانم؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً ادامه را نخوانید! و کلی با خودتون کیف کنید اما !..

    ..

    ..

    ..

    ..

    ..

    ..

    ..

    ..

    ..
    مرد دچار حمله قلبی ۱۰ برابر خفیف تر از همسرش شد


    يوهوووووووووووووووووووو.
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  6. #26

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Exclamation كارمند تازه وارد




    مردي به استخدام يك شركت بزرگ درآمد. در اولين روز كار خود، با كافه تريا تماس گرفت و فرياد زد: «يك فنجان قهوه براي من بياوريد.»

    صدايي از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلي را اشتباه گرفته اي. مي داني تو با كي داري حرف مي ‌زني؟»
    كارمند تازه وارد گفت: «نه»
    صداي آن طرف گفت: «من مدير اجرايي شركت هستم، احمق!»
    مرد تازه وارد با لحني حق به جانب گفت: «و تو ميداني با كي حرف ميزني؟»
    مدير اجرايي گفت: «نه»
    كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سريع گوشي را گذاشت.
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  7. #27

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Exclamation

    "آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد وپس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذر ها و به هر سوی نظرها وبه تحسین و تعجب نگران گشته به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی. در خیابان به بنائی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد ومشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور ولی البته نبود آدم دل ساده که آن چیست؟ برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است؟ فقط کرد بسویش نظرو چشم بدان دوخت زمانی. ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمه پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به یکباره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر وزبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست. دهاتی که همانطور به آن صحنه جالب نگران بود ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد واین مرتبه یک خانم زیبا و پری چهره برون آمد از آن. مردک بیچاره به یکباره دچار تعجب شد وحیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهره اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی. پیش خود گفت : که ما در توی ده اینهمه افسانه جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسونکاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود افسوس کزین پیش نبودم من درویش از این کار خبر دار که آرم زن فرتوت و سیه چرده خود نیز به همراه در اینجا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری برم از دیدن او لذت و با او به ده خویش چو برگردم وزین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی"ابوالقاسم حالت
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  8. #28

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    ghalb اندرحکایت مادرزن و دامادهایش !!




    اندرحکایت مادرزن و دامادهایش !!

    زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
    یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
    یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
    دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
    فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

    زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
    داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

    نوبت به داماد آخرى رسید.
    زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
    امّا داماد از جایش تکان نخورد.

    او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
    همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.

    فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌ و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: (متشکرم! از طرف پدر زنت !!!!!)
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


  9. #29
    داره خودمونی میشه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    رشته
    عمران
    سن
    36
    نوشته ها
    43

    Cool

    مطالبت واقعا عالین.

    دستت درد نکنه

    بگذار سرنوشت هر راهی که میخواهد برود،راه ه من جداست
    بگذار این ابرها تا میتوانند ببارند...
    چتر من خداست

  10. #30

    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    رشته
    کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک
    سن
    35
    نوشته ها
    1,705

    Exclamation زرنگتر از اصفهانیهای عزیز


    چند شب پیش در میان مریض ها منشی ام وارد شد گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است و می خواهد شما را ملاقات کند.
    یک مرد میانسال با یک لهجه شدید رشتی وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی دریک کیسه نایلون بزرگ در دستش بود و شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و ...
    هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر کردم.
    شب ماهی را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم! خودمتا نصف شب نشستم و ...

    ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر گذاشتم.
    فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد رشتی ایستاده است و بسیار مضطرب است.
    تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت...ماهی را پس بده.........من باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم...چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟
    من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی ات الآن در فریزر خانه ماست.
    او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم.
    و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم.
    چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد رشتی یک وانت ماهی به اصفهان آورده و به پزشکان اصفهانی انداخته است.
    ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالابگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

    برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

    ║▌█│║▌║│█║▌║█║
    Copyright © 2013-2014™


صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 10
    آخرين نوشته: 08-21-2010, 12:03 AM
  2. داستان کوتاه :
    توسط محمد سراج زاده در انجمن شعر و داستان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 05-10-2010, 10:42 AM
  3. 64 تكنيك براي يادگيري سريع‌تر، بهتر و عميق‌تر
    توسط آرمان بنافی در انجمن دانستنی ها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-09-2009, 12:07 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •