ویرایش توسط مریم : 11-08-2021 در ساعت 08:21 PM
زندگی یعنی یک سار پرید..
به همین آسانی..
ویرایش توسط مریم : 11-08-2021 در ساعت 08:24 PM
زندگی یعنی یک سار پرید..
به همین آسانی..
ویرایش توسط مریم : 11-08-2021 در ساعت 08:37 PM
زندگی یعنی یک سار پرید..
به همین آسانی..
ویرایش توسط مریم : 11-08-2021 در ساعت 08:37 PM
زندگی یعنی یک سار پرید..
به همین آسانی..
ی بار دیگه بخون متوجه میشی ی تتتتتتتتتتتتتتتتتتتت جا موند
ویرایش توسط مریم : 11-08-2021 در ساعت 08:38 PM
و خدا برای من کافیست...
داستان .... چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟....
روزی روزگاری ،در زمان های قدیم ، در سرزمینی دور افتاده ، چهار شخصیت کوچولو زندگی می کردند...
آنها همگی داخل یک هزار تو در جستجوی پنیری برای خوردن و لذت بردن از آن ب این سو و آن سو می دویدند.
دو تا از آنها موشهایی ب نام "اسنیف" و "اسکری" بودند و دو تای دیگر هم آدم کوچولوها یی بودند ک جثه شان موش بود اما طریقه ی نگاه کردن و نحوه ی رفتارشان شبیه مردم امروزی بود. نام آنها "هم" و "هاو"بود.پ
ب دلیل جثه ی کوچکشان ، ب ندرت کسی متوجه کارهایی ک این چهار تا انجام می دادند،می شد. اما اگر ب دقت نگاه می کردید ، میتوانستید ب چیزهای حیرت آوری پی ببرید! هر روز موشها و آدم کوچولو ها وقتشان را در هزار تو صرف جستجوی پنیر می کردند...
موشها؛ اسنیف و اسکری، فقط مغز ساده ی ی جونده را داشتند، اما دارای غرایز خوبی بودند همانند دیگر موشها، و طبق معمول دنبال پنیری سفت ک مورد علاقه اشان بود ، می گشتند.
آدم کوچولوها ، "هم" و "هاو" از مغزشان ک مملو از باورها و عقاید گوناگون بود برای یافتن پنیر بخصوص استفاده می کردند و معتقد بودن ک این نوع پنیر آنها را خوشحال و موفق می کند.
بر خلاف آن ک موش ها و آدم کوچولوها با هم تفاوت داشتند، ولی ی وجه اشتراک داشتند: آنها هر روز صبح لباسهای ورزشی و کفشهای مخصوص دوی خود را می پوشیدند ،خانه های کوچکشان را ترک می کردند ، و ب سرعت ب دنبال یافتن پنیر دلخواه خود وارد هزار تو می شدند...
هزار تو شامل راهرویی پیچ در پیچ و اتاق هایی بود ک در بعضی از آنها ، پنیر خوشمزه ای یافت می شد... اما در این هزار تو ، گوشه های تاریک و کوچه های بن بستی وجود داشت ک راه بجایی نداشت و احتمال گم شدن هر ﮐس در این معابر وجود داشت..
در هر صورت ،این هزار تو ، برای آن هایی ک راهشان را پیدا می کردند مملو از اسراری بود ک باعث مییشد زندگی برای آنها لذت بخش تر شود.
موش ها ، اسنیف و اسکری ، از روش ساده ولی کم بازده آزمون و خطا برای یافتن پنیر استفاده می کردند. آن دو داخل راهرویی می دویدند و اگر آنجا خالی بود بر می گشتند و وارد راهروی دیگر می شدند...
اسنیف با بینی بزرگ خود بو می کشید و جهت اصلی پنیر را پیدا می کرد، و اسکری ب سرعت در جهت آن بو می دوید.
البته دور از انتظار هم نبود ، آنها بارها راهشان را گم می کردند و در مسیری اشتباه قرار می گرفتند . و ب دفعات و با شدت ب دیوار های هزار تو برخورد می کردند.
اما آدم کوچولوها ، "هم" و "هاو" از روشی متفاوت استفاده می کردند ک مبتنی بر قدرت تفکر و تجربیات قبلیشان بود ،هر چند ک ب دلیل غلبه ی عقاید و احساساتشان بر قدرت تفکر و تجربیات قبلی شان ، گاهی گیج می شدند .
سرانجام اسنیف ، اسکری ، هم و هاو ، هر یک ب شیوه ی خود آن چ را ک در جستجوی آن بودند پیدا می کردند.... بالاخره هر یک از آنها پنیر دلخواه خود را در انتهای یکی از راهرو ها در ایستگاه پنیر "پ" پیدا کردند...
پس از آن ، هر روز صبح موش ها و آدم کوچولوها لباس های ورزشی خود را می پوشیدند و ب طرف ایستگاه پنیر "پ" می دویدند.... طولی نکشید هر کدام از آنها یک برنامه ی روزانه و ثابت برای خود پیاده کرد.
ادامه دارد......
و خدا برای من کافیست...
ویرایش توسط مریم : 11-08-2021 در ساعت 08:23 PM
زندگی یعنی یک سار پرید..
به همین آسانی..
صبر کن داستان تموم بشه ! بعد بگوووو قرار نیست الان بدونی که
ویرایش توسط مریم : 11-08-2021 در ساعت 08:38 PM
و خدا برای من کافیست...
ویرایش توسط مریم : 11-08-2021 در ساعت 08:39 PM
زندگی یعنی یک سار پرید..
به همین آسانی..
ویرایش توسط مریم : 11-08-2021 در ساعت 08:39 PM
زندگی یعنی یک سار پرید..
به همین آسانی..
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)