مهندس و برنامه نویس (طنز)
يک برنامهنويس و يک مهندس در يک مسافرت طولانى هوائى کنار يکديگر در هواپيما نشسته بودند. برنامهنويس رو به مهندس کرد وگفت: مايلى با همديگر بازى کنيم؟ مهندس که ميخواست استراحت کند محترمانهعذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشيد. برنامهنويس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما يک سوالميپرسم و اگر شما جوابش را نميدانستيد ۵ دلار به من بدهيد. بعد شما ازمن يک سوال ميکنيد و اگر من جوابش را نميدانستم من ۵ دلار به شماميدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روى هم گذاشت تا خوابشببرد. اين بار، برنامهنويس پيشنهاد ديگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوالمرا جواب نداديد ۵ دلار بدهيد ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم٥٠دلار به شما ميدهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضايت داد کهبا برنامهنويس بازى کند.
برنامهنويس نخستين سوال رامطرح کرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اينکه کلمهاى برزبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامهنويس داد. حالا نوبت خودشبود. مهندس گفت: «آن چيست که وقتى از تپه بالا ميرود ۳ پا دارد و وقتىپائين ميآيد ۴ پا؟» برنامهنويس نگاه تعجب آميزى کرد و سپس به سراغکامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرارداد. آنگاه از طريق مودم بيسيم کامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعاتموجود در کتابخانه کنگره آمريکا را هم جستجو کرد. باز هم چيز بدرد بخورىپيدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونيک فرستاد و سوال را باآنها در ميان گذاشت و با يکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها همنتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس رااز خواب بيدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت ورويش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنويس بعد از کمى مکث، او راتکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اينکهکلمهاى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامهنويس داد و رويشرا برگرداند و خوابيد ...