صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
( مشاهده پاسخ شماره 1 تا 10 / از مجموع 19 پاسخ )

موضوع: ☺҂☻҂کــوچه بــاغ خــاطــرات҂☻҂☺

  1. #1

    Wink ☺҂☻҂کــوچه بــاغ خــاطــرات҂☻҂☺

    میدونی زیبا ترین لحظه زندگی کجا ثبت میشه؟

    من میگم. توی خاطرات
    همین جاست که حتی تلخ ترین لحظه های زندگی ما آدما ، تبدیل به زیباترین خاطراتمون میشه . . .


    بعد از مدت زیادی ،امروز صبح اومدم سراغ کتاب های درسی و جزواتم که یه سرو و سامونی بهشون بدم و هرچی رو که میبنیم دیگه لازم ندارم توی کارتن ، یه گوشه ی نگه داری کنم که شاید یه روزی بدرد کسی خورد یا خودم تجدید خاطراتی کنم . . .


    همین که رفتم سراغشون کلی دلم گرفت . . .


    اونها تنها کتابها و جزوات درسی نبودن ، حتی ورق پاره های هم که به چشم میخورد،آدم رو توی کلی خاطره غرق میکرد ، خاطرات خوش و ناخوشی که توی 4 سال دوران تحصیل باهاشون زندگی میکردیم.


    مخلص کلام،میخوام بعد از مدتی که دست به قلم نبردم و مطلبی رو ننوشتم توی این تاپیک ،از همه خاطراتم از روز اول دانشگاه تا آخرین روز بنویسم،البته تا جایی که ذهن ما یاری بده و بتونیم روزهای گذشته رو یاداوری کنیم،اگر هم روزی و یا خاطره ی رو ذکر نکردم از دوستان خوبم میخوام که به یادم بیارند تا بتونیم به کمک هم تاپیک خوبی رو بسازیم .


    یا علی گفتیم ، این تاپیک آغاز شد . . .


    بر میگردم!







  2. #2

    پیش فرض

    تقریبا اویل مهر ماه 85 بود که به اتفاق یکی از دوستان که دانشجوی واحد دشتستان بود برای ثبت نام به دانشگاه عزیمت نمودیم،راستش زیاد تو دلم نبود ولی انگار تقدیرم این بود که اینگونه نوشته بشه . . .
    اون ترم رشته شیمی شد گل سر سبد دانشگاه، نه بخاطر اینکه حدود 160 نفر دانشجو گرفت نه ، چون اولین رشته لیسانسی واحد بود کا از سال 84 به صورت انتخاب دانشگاه تاسیس شده بود .

  3. #3

    پیش فرض

    ما هم مثه مابقی دوستان وارد صف پرهیاهوی ثبت نام شدیم ، یادمه اون زمان سمت ها ،اینی نبود که الان هست.
    فی المثل معاون آموزش ، آقایی بنام سلطانی بود . . .
    توی مراحل اولی ثبت نام از بخت بد عکس ها و فیش پرداختی زبرجد من که توی پرونده و روی میز گذاشته بود،گم شد و همین باعث شد که با اون خانم مسئولی که فی الحال از کار برکنار و در گوشه ای از گیتی به سختی نفسی میکشد،مشاجره ی پیش بیاد که به پشتوانه ایشان شخصی که از بردن نامش خودداری میکنم در آمد که گم شدن فیش و عکس را ناشی از سهل انگاری ما دانست و . . .
    بگذریم ازینکه با کارای که کردم بعدش اون بنده ی خدا از جو گیر شدنش بسیار متاثر شد و بارها و بارها پوزش خواست.
    خلاصه ما با مشقت های ثبت نام کنار اومدیم و به مرحله پایانی که همون انتخاب واحد هست رسیدیم.
    اون زمان انتخاب واحد ها دستی و ماهم که تازه کار و از فوت و فن های انتخاب واحد هیچ گونه آگاهی نداشتیم.
    و این شد که بنده برخلاف واحد های که خود دانشگاه برای ورودی های جدید در نظر میگیره،من ریاضی 1 رو که از دروس پایه هم هست به دلیل پر شدن ظرفیت نتونستم بگیرم و این شد که رفتم پیش آقای سلطانی مسئول وقت آموزش که از این ناهماهنگی گله ی بس شدید نمایم

  4. #4

    پیش فرض

    ما بی خبر از همه جا و به خیال اینکه فریادرسی در واحد باشد روانه آن دفتر شدیم و ایشان که شناختی از قبل داشتند،نگاهی همانند پادشاه جهانیان بر من مسکین انداختند و گفتند

    - بچه جان،آمده ی دانشگاه چکار؟

    من نیز آب دهان را در گلویم قورت دادم با صدای رسا گفتم،همان که دیگران کنند.

    -دیگران برای تحصیل آمده اند،تو نیز آن کنی؟

    گفتم،ناصر خان،مرا جز اندیشه ای تحصیل،امید بسیار است،گر راهی باشد به دستم آباد خواهد شد ...

    -حال اینجا چی میخواهی؟!کاری از ما بر می آید؟!

    آمده ام مرا دریابی،بر من واحدی نازل شده که بدیلیل ذیق ظرفیت،توان اخذ آن را ندارم،همتی کن و دستوری فرما تا ما از این ورطه ی ابتدایی رهایی یابیم.

    نیش خندی زد و گفت:
    -برو و دوشنبه به جهت حذف و اضافه جلوس کن


  5. #5

    پیش فرض

    ما نیز با دلی سرشار از امید و آرزو با فرض اینکه حاجت روا شدیم،به خانه مراجعت نمودیم و در جواب پرسش خانواده ، بی خبر از وعده ی پوچ ناصرخان وضع را رضایت بخش توصیف کردیم و خدمت ایشان عرض کردیم که اگر خدایمان بخواهد در همین واحد این مقطع را آغاز می نماییم تا هم در کنار شما باشیم و هم وقفه ای در این دوران در زندگیمان همی پیش نیاید.

  6. #6

    پیش فرض

    روز موعود فرا رسید و بنده به جهت اخذ 3 واحدی ریاضی 1 به آموزش واحد عزیمت نمودیم،بعد از کلی مشت و لگد که دوستان به دلیل صمیمت بسیار در صفوف کاملا فشرده نثار ما نمودند موفق شدیم طی چند ساعت به اول صف برسیم(منظور از اول صف همان جایی است که صدای ما به گوش عزیزان برسد،وگرنه جایگاه اول که بدین راحتی بدست نمیاد)

    بعد از کلی روضه و مصیبت خوانی توسط بنده،تنها یک جمله از دهان مبارک مسئول وقت تراوش کرد و آن هم جمله ای گوهر باری بود که ترجیح میدهم از زبان مبارک ایشان بشنوید.
    -حذف و اضافه ماله ترم وی جی (ورودی جدید) ها نیست پسرم .

    این جمله را ناتمام شنیدم که ب زور و لطف دیگر عزیزان دانشجو به آخر صف راهنمایی شدم.





  7. #7

    پیش فرض

    با مشت های گره کرده ، به سوی دیوان معاونت آموزش روانه شدیم و از ایشان علت این نخود تیره رنگ را که ما را به دنبال آن فرستاده بودند جویا شدیم ، و ایشان بر خلاف تصور گفتند
    -مگر تو ترم اولی بوده ی؟!!
    به به ، به میمینت و مبارکی،انشالله توفیق حاصله را به کمال رسانیده و امید خانواده را نامید نگردانی.
    بنده که از این بی حواسی ناصر خان به وجد آمده بودم،گفتم ناصر خان،ای عزیز دل ، مرا دست می نی انداز،مرا سخن ها زیاد است،گر مرا هم اکنون از این مطبخ رهایی می ندهی ، آن کنم که مرغان آسمان بر تو اشک ریزنند و کرور کرور گریه کنند.
    ناصر خان،با ابروهای در هم تنیده نگاهی از روی تمسخر به صورت حقیر انداخت و گفت
    -برق اعتماد به نفس را در نگاهت میخوانم،چه داری که اینچنین با بزرگان سخن میگویی جوان؟!!
    گفتم خداوند تبارک،مرا حسن زیاد داده،دیده ی بینا لازم است تا آن را درک کند

    سرت را می درد نیاورم از ناصرخان،انکار و از ما اصرار . . .

    در آخر ناصر خان که دید بنده را نمیتواند راضی به انصراف از اخذ این 3 واحد کند ، دستان مبارک را به قلم مشغول نمود و متنی را بدین سان در ذیل برگه ی انتخاب واحد ما ایراد نمودند.
    -واحد های درخواستی این دانشجو را به ثبت رسانیده ، حتی اگر ظرفیت های آنان به حد نهایت رسیده باشد.

    با تشکر ناصر خان

    ما اوراق فوق را در دست راست گرفتیم و با افتخاری چون فاتحان جنگ های صلیبی از آن اتاق برون آمدیم و علاوه بر واحد مذکور درسی یک واحدی را نیز به ثبت می رسانیدیم تا به قول خود از هم کیشان پیشه بگیریم....


    این تصنیف ادامه دارد . . .




  8. #8

    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    رشته
    مهندسی شیمی
    سن
    35
    نوشته ها
    271

    پیش فرض

    ایول محمد جان ... چه روزای بود ... دانشگاه از اینی که بود خلوتر ... ساختمونه دانشگاه هم اینقدر تغییر نکرده بود
    دلم را در غمت کردم ز هر ویرانه ویرانتر / چو دیدم دوست میدارد دلت ، دل های ویران را . . .

  9. #9
    داره خودمونی میشه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    سن
    36
    نوشته ها
    26

    پیش فرض

    به خداحافظی تلخ تو سوگند،نشد
    که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

    اوستا محمد،افتخار هم نشینی بده،یه روزی بیا دانشگاه تا حداقل رویه ماهت رو ببینیم...


    نصیحتی کنمت بشنو بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر.....

  10. #10

    Wink

    نقل قول نوشته اصلی توسط icut نمایش پست ها
    به خداحافظی تلخ تو سوگند،نشد
    که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

    اوستا محمد،افتخار هم نشینی بده،یه روزی بیا دانشگاه تا حداقل رویه ماهت رو ببینیم...


    سایت خودتون رو منور فرمودین مهندس،به قول شاعر گفتنی آفتاب از کدوم طرف در اومد که تو غایب دوباره پیدا شدی؟

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •